یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

حضرت فاطمۀ معصومه ـ سلام اللـه علیها ـ دختر امام کاظم علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام صادق علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام باقر علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام سجّاد علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام حسین علیه السلام،

از زینب کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام،

از فاطمۀ زهرا سلام اللـه علیها بنت گرامی پیامبر اسلام صلی اللـه علیه و آله و سلّم

نقل فرمودند که آن حضرت فرمودند:

«ألا مَن ماتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحمّدٍ [صلّی اللـه علیه و آله و سلّم]، ماتَ شهیداً؛

هرکس بر محبّت آل محمّد [صلّی اللـه علیه وآله وسلّم] بمیرد، شهید است!»

 

نمی‌دونم بنازم به این سلسلۀ مبارک راویان یا ببالم بر معنای شامخ و گرانقدر این حدیث؟! آدم یاد حدیث سلسلة‌الذّهب می‌افته! بدواً که این روایت رو دیدم، چند نکته به نظرم رسید:

اولا: محبّتی که این روایت می‌گه، با محبّتی که متداول و رایج بین ماست، تفاوتش از عرش تا فرشه؛ چه محبتیه که از ثمراتش، مردن با اجر و حالت و آثار شهادته؟! ما که خودمون خوب می‌دونیم محبت‌های شُل و آبکی ما نسبت به ائمه، حائز چنین رتبه‌ای نیست.

دوما: روایت نسبت به اینکه آیا محب ـ اگرچه به مرگ طبیعی بمیره ـ می‌تونه با محبت خودش به مقام بالاتر از شهادت هم برسه یا نه، ساکته. با توجه به سایر ادله و شواهدی که وجود داره، حقیر به جزم می‌گم که شهادت، قسمتی از مقام محبینه. به قول ابوسعید ابوالخیر:

غازی (=رزمنده) به رهِ شهادت اندر تک‌و‌پوست

غافل که شهید عشق، فاضل‌تر از اوست!

در روز قیامت این بدان کِی مانَد؟!ٍ

کان کشتۀ دشمن است و این کشتۀ دوست!

سوما: از این روایت و شواهد دیگه، مشخص می‌شه که ائمه علیهم السلام، روششان بر این بوده که خونه‌های مبارکشون خالی از اسم «فاطمه» نباشه! اصلا «فاطمه» و حفظ نام و آثار اون حضرت، در جمیع شئون زندگی (مثل تبعیت در مهریه، روش شوهر و فرزندداری و...) باید در برنامۀ یک محب دوآتیشه باشه! دین ما، آیین ما، مسلک ما، مذهب ما، دل‌خوشی ما، تعصب ما، خط قرمز ما، حضرت زهرا سلام اللـه علیهاست. کعبۀ بی‌فاطمه، مُشتی گِل است!  راجع به اسم و تأثیراتش چند پست قبل صحبت کردیم.

شب پنج شنبه

مصادف با ولادت حضرت فاطمۀ معصومه سلام اللـه علیها به روایتی
اول ذی القعدة الحرام 1435
و ابتدای چلۀ کلیمیّۀ موسویّه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیتر از مولانا:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مُرده ای!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۶

حاجی نوری از کشکول شهید اول ـ رضوان اللـه تعالی علیه ـ روایت کرده که:

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت اباالفضل را در خردسالی بر سر زانو گذاردند و حضرت زینب (علیهما السلام) را بر زانوی دیگر.

حضرت ابالفضل تازه به سخن آمده بودند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عباسشان فرمودند:

«قُلْ واحِد!

فقال: واحِد!

فقال لَه: قُلْ اثْنَیْن!

فَامْتَنَعَ و قال إنّی اسْتَحْیِی أنْ أقُولَ اثْنَیْن بِلِسَانٍ قُلْتُ بِهِ واحدٌ!»

«بگو یک!

حضرت عباس عرضه داشت: یک!

پس از آن، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: بگو دو!

قمر بنی قمر بنی‌هاشم نپذیرفت و عرضه کرد: من حیا می‌کنم با زبانی که [آن را به توحید باز کرده و] «یک» گفته‌ام، [دوگانگی و دوئیّت و شراکت را دم بزنم] بگویم «دو»!

حضرت او را بوسیدند.

حضرت زینب سلام اللـه علیها عرض کرد: بابا! آیا تو ما را دوست داری؟

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بلی ای فرزند!

زینب کبری سلام اللـه علیها عرض کرد: محبتِ خالص، فقط برای خداست و نسبت به ما [از سوی تو] تنها می‌تواند شفقت و مهربانی باشد!

حضرت از روی محبت او را بوسیدند!

...

هؤلاء ائمّتی و سادتی و قادتی و شفعائی لیوم فقری...

مطلبی هم اگر هست، این‌ها گفته‌اند. به قول شاعر: خاندان و آلِ حیدر، اصغرش هم اکبر است!

پنج شنبه
8رجب المرجب

1435

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

شاعر تیتر را نمی‌شناسم:

جز الف قدّ دوست، در دل درویش نیست

خانۀ تنگ است دل، جای یکی بیش نیست!

 

۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۳

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی!*

صبح شنبه

27جمادی الاولی

1435

اصفهان

___________

* شاعر؟

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۲۴

عَلَیْکَ بِها صِرْفًا! وَ إنْ شِئْتَ مَزْجَها.../فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الْحَبیبِ هُوَ الظُّلْمُ!*

           [فقط و فقط به خودِ او توجه کن!] بر تو باد فقط [و فقط] توجه به خودِ ذات و حقیقتِ وجود او؛ [نه عوارض و آثار و کارهای شیرین او! مبادا دلربایی‌ها و زیبایی خیره‌کننده‌اش، تو را از «خود»ش غافل کند! به قول مولانا: گر شبی در منزل جانانه مهمانت کنند/گول نعمت را مخور! مشغول صاحب‌خانه شو!]. اما اگر خواستی [روزی از این مرتبۀ توجه هم تنازل کنی، و یاد و توجه و التفات به خودیّت و] حقیقتش را به چیزی مخلوط کنی، [پس دیگر به کمتر از آب دهانش رضا مده! و دیگر بیش از تنزل از مرتبۀ چشیدن لب و زبانش، به چیز دیگری راضی مشو! که اگر اینگونه کنی] پس رویگردانی تو از آب دهان محبوبه [و توجه به سایر عوارض و آثار ذات او] بزرگ‌ترین ظلم [و ستمی] است [که تصور می‌شود]!


 

شهرستان چادگان

لیلة الخمیس
26 جمادی الثانی

1435


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابن فارض مصری رضوان اللـه تعالی علیه، قصیدیه میمیّه، ص143.

ا
تیتر از حافظ رضوان اللـه علیه:

لبش می‌بوسم و درمی‌کشم مِی
به آب زندگانی برده‌ام پِی.

 

۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۰

اول عشق تو "لَن" بود نمی دانستم
آخرش هم "ابَداً" بود نمی دانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم

چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق ، بد نام شدن بود نمی دانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را
دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند
تشنگی طالع من بود نمی دانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم
در دلم میل چمن بود نمی دانستم...*

عصر سه شنبه
5 / 10 / 1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* علی اکبر لطیفیان.

۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۰

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ‏ إِلَیَ‏ وَ هُوَ غَنِیٌ‏ عَنِّی...‏*

حمد مخصوص خداست. همانی که به من محبت ورزید، در حالی که از من بی‌نیاز است...

...

اگه برای منِ آدمِ عادیِ عاشق خدا نشده، مصرع اول این بیت دروغ باشه، ولی مصرع دومش حقیقته:


تنها تویی تنها تویی در گوشه‌ی تنهایی‌ام

تنها تو می‌خواهی مرا! با این‌ همه رسوایی‌ام...

سحر شنبه
چهارم رمضان المبارک
1434

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فرازی از مناجات ابوحمزه‌ی ثمالیِ امام زین‌العابدین. 
شاعر رو نمی‌شناسم. 

۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۵:۲۴

...قالَ لَهُ الرَّجُلُ:
...آن مرد به امام باقر علیه السلام عرضه داشت:

"وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْت"!

" به خدا قسم! واقعا من شما اهل‌بیت را بسیار دوست دارم"!


قَالَ علیه السلام: 

حضرت [در جواب او] فرمودند:


فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً!

پس برای [آزمایش و رنج و] بلا، لباسی اختیار کن [و آماده باش]!

فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی! *
چرا که به خدا قسم [رنج و مصیبت و] بلاء به سمت ما [و دوست‌داران] و شیعیانمان، 

سریع‌تر از [سرعتِ جاری‌ شدن] سیل در دره‌هاست!

شب جمعه
بیست و ششم
شعبان المعظم
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ طوسی، المجلس السادس؛ بحارالأنوار، ج46، ص360.
تیتر از حافظ شیرازی.

۱۴ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۲

مِی باشد و مِی باشد و مِی باشد و مِی
من باشم و من باشم و من باشم و من
وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی...


شب سه شنبه
نهم شعبان 
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شعر تیتر و متن از مولانا.

۲۸ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۵۳

دلم از سینه به تنگ است! خدایا بِرَهــــــان!

هر کجا در قفسی مرغ گرفتاری  هست...*

چهارشنبه
یازدهم رجب
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از حافظ شیرازی رضوان اللـه علیه.
* شاعر تک بیتی پست؟

۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۷

           در زمان سابق، توی شهر نجف، شرور معروفی به نام «عبدِ فرّار» زندگی میکرده. تمام ملت از این عبدِ فرّار شاکی بوده‌ن و آدمی بوده که اسمش هم تن مردم رو می‌لرزونده.
           یک روز عصر مرحوم آیت اللـه آخوند ملاحسین‌قلی همدانی رضوان اللـه علیه در صحن مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند که «عبدِ فرّار» وارد حرم می‌شه و 
نگاهش می‌افته به مرحوم آخوند. هرکس در حرم بوده، خودش رو می‌کشه کنار که  عبدِ فرّار بهش کاری نداشته باشه، اما مرحوم آخوند همین‌طوری بی‌خیال سر جای خودشون نشسته بوده‌ن. عبد فرّار از این بی‌اعتنایی تعجب می‌کنه و بهش برمی‌خوره؛ میاد جلوی مرحوم همدانی رو می‌گیره و با عتاب می‌گه: مگه نمی‌دونی من عبدِ فرّارم؟ چرا به من احترام نمی‌ذاری؟ از من نمی‌ترسی؟

           مرحوم همدانی بدون توجه به سؤالش، یه نگاه بهش می‌کنند و... (صد مُلکِ دل به نیم نظر می‌توان خرید!) می‌فرمایند که: چرا اسمت رو عبدِ فرّار گذاشته‌ن؟ أمِنَ اللهِ فــَرَرْتَ أمْ مِن رَسولِهِ؟! آیا از خدا فرار کردی یا از رسولش؟
           تا عبدِ فرّار این جمله رو شنید، رنگش عوض شد. حرفی که زدل خیزد، بر دل اثری دارد... آخوند رو رها کرد و برگشت سمت خونه.
           صبحِ فردای این واقعه، مرحوم آخوند ملاحسین‌قلی همدانی بعد از درس به شاگردانشون می‌گن: دیشب یکی از خوبان از دنیا رفته. وظیفه‌ی ماست که به تشییعش بریم.

           شاگردان دنبال راه می‌افتن، بدون این‌ که بدونن تشییع کی دارن می‌رن. می‌رن تا می‌رسن در خونه‌ی عبدِ فرّار. همه تعجب می‌کنن:
           ـ این‌جا که خونه‌ی عبدِ فرّاره!
           ـ بله! تشییعش کنید!
           خلاصه اون‌ها که می‌دونستند استاد حرف بیخود نمی‌زنه، به حرف ایشون عمل می‌کنند.
           شاگردان، بعداً از همسر عبدِ فرّار قضیه رو می‌پرسن. می‌گه: عبدِ فرّار حالش کاملا خوب و طبیعی بود. اما عصر دیروز که از بیرون برگشت، خیلی توی خودش بود و انقلاب خاصی داشت. دیشب رو هم توی اتاقش گذروند و تا صبح تکرار می‌کرد: "أمِنَ اللـهِ فررتَ أم من رسولِه؟!" "نالیدن مهجوران، سوز دگری دارد!"... و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد تا از دنیا رفت.
           مرحوم آخوند فرموده بودند: عبدِ فرّار، مسافتِ چند ساله‌ی معرفت رو یک شبه طی کرد...

           "طِی شود جاده‌ی صد ساله به آهی، گاهی..."

           
           مرتبط: +

شب چهارشنبه
9 0/  4  / 1434


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر: به بوی گل زخواب بیخودی بیدار شد بلبل
زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را!
ـ صائب ـ

۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۲۰