یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

تـَمَنَّیتُ مِن لَیلی عَنِ البُعد نظرة ً
لِیُطفی جَوًی بین الحشا و الأضالع
ِ

           آرزو کردم که فقط یک بار، از دور، به روی لیلا نظر کنم و چهره‌اش را ببینم. تا آتشی که در درون و سینه‌ام شعله می‌کشید را ـ شاید بتوانم ـ خاموش کنم.

فقالَت نِساءُ الحَیّ تطمَعُ أن تری
بِعَینَیکَ لیلی؟! مُت بِداءِ المَطامِع ِ!

           ـ وقتی به محل قبیله‌‌اش رسیدم، و از منزل لیلا پرسیدم، ـ زنان قبیله‌اش ـ با عتاب ـ گفتند: آیا تو امید داری که با این دو چشم ـ هرزه‌ات ـ لیلا را ببینی؟! در این دردِ طلب، ـ و آرزوی خام، ـ بمیر!  ـ یا: ای کاش قبل از این خواستن، مرده بودی! ـ

و کیفَ تری لَیلی بِعَینٍ تَرَی بِها
سواها، و ما طَهَّرتَها بِالمَدامِع ِ

           تو چطور می‌خواهی او را با چشمی ببینی که غیر لیلا را با آن دیده‌ای؟! و علاوه‌ی بر آن، چشمان ناپاکت را هم با اشک‌ تطهیر نکرده‌ای!

و تَلتَذُّ  مِنها  بالحَدیث  و قــَد جَرَی
حدیثُ سِواها فی خُروق ِ المَسامِع ِ**

           تو چطور می‌خواهی از هم‌صحبتی و شب‌نشینی و گفت‌و‌گوی با لیلا لذت ببری، در حالی که سخن غیر لیلا به گوش تو خورده است؟! و صوت غیر او، در مجاری گوش ِ تو هنوز جریان دارد!
           ۲. این ابیات رو خیلی دوست دارم. خیلی. و این روزها، بیشتر حس میکنم که اون مجنون، منم.

صبح ۲شنبه
۱۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
           * گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش/حافظ.
           ** به خلاف اشعار "لیلی و مجنون" فارسی، که سروده‌ی جامیه، این اشعار، زبان حال نیست. بل‌که سروده‌ی خودِ "قیس بن مُلَوِّح عامری" (مشهور به مجنون) هست. دیوان مجنون لیلای
عامریّة، صفحه 109.
           اصلاح: لیلی و مجنون فارسی، سروده نظامی هست، نه جامی.

۲۴ مرداد ۹۰ ، ۰۶:۰۹

قال رسولُ اللـه صلّی اللـه علیه و آله و سلّم:
رسول خدا که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، فرمود:

لِلصّائِمِ فَرحَتان:
دو شادی [و بهجت و لذّت] مخصوص روزه‌دار [حقیقی] است [و غیر از او کسی آن را ادراک نمی‌کند]؛

فرحةٌ عند فِطرِه (نسخةٌ أخری: إفطاره)
سروری در هنگام إفطار،

و فرحةٌ عندَ لِقاءِ ربّهِ.*
و سروری دیگر، وقت دیدار پروردگارش.

۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از شاطر عباس صبوحی قمّی.
روزه‌دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است!
* وسائل الشیعة، ج7، ص290.

۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۲۴

           ۱. جایی که من توی خونه درس می‌خونم، نزدیک یخچاله. یه مشت کتاب کَت و کلفت دور و برم می‌ریزم و مشغول می‌شم. بعدش که مطالعه‌م تموم می‌شه، حال ندارم کتابا رو بذارم تو کتاب‌خونه؛ چون باز لازمم می‌شه، همون‌جا ولش می‌کنم!
           حالا که اومدم دوباره درس بخونم، متوجه شدم دو جلد از کتاب‌های لغت، از بعد نماز صبح جلوی در یخچاله و هیچ‌کس جا به جاشون نکرده. این یعنی از اون موقع تا حالا هیچ‌کس تو آشپزخونه نیومده. این یعنی از صبح تا حالا هیچ‌کس در یخچال رو باز نکرده. این یعنی از صبح تا حالا هیچ‌کس هیچی نخورده. این یعنی از صبح تا حالا همه‌ی اهل این خونه روزه‌ن. بابا به چه زبونی بگم؟! این یعنی ماه رمضونه!
           ۲. قربون برم خدا رو! کاری با این مردم کرده که حاضرن تو چله‌ی تابستون گرسنگی و تشنگی بکشن و دم نزنن! طوری حرف رسول خدا صلی اللـه علیه و آله بعد از بعثت، نافذ شده، که خیلی از مردم حاضرن ضعف و نخوردن رو به جون بخرن. تا کور شود هر آن‌که نتواند دید!
           البته درسته که خیلیا تو همین کشورهایی که غالبشون رو مسلمون‌ها تشکیل می‌دن، نسبت به احکامی مثل روزه کاملا بی‌اهمیت‌ان یا اصلا مسخره می‌کنن، ـ که خودشون ضرر می‌کنن ـ اما إن‌شاءاللـه با ظهور حضرت، همین یه عده هم چاره‌ای جز پذیرش اسلام نمی‌بینن.
           همین‌طور سایر احکام اسلامی، که بعضیاش پذیرشش خیلی سخته، اما مسلمون‌ها قبول کرده‌ن. یکی‌ش تراشیدن موی سر در مِنی، که به خصوص برای أعراب زمان رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم خیلی مشکل بود.
           خیلی جالبه که: إبن أبی العوجاء، تو مناظره‌ی علمی‌ای که با إمام صادق علیه السلام، داشت، شکست خورد. وقت برگشتن، ازش پرسیدند: "جعفر بن محمد علیهما السلام رو چطور دیدی؟" گفت: "او دریای علم است!" و اضافه کرد که: کیف و هو ابنُ مَن حَلَق رؤوسَ هؤلاء! یعنی: جعفر بن محمد چطور این‌طور نباشه، در حالی که فرزند کسیه که سر همه‌ی این مردم رو تراشید!

۴شـنبه
۲رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــ
*هاتف اصفهانی. تیتر، قسمتی از یه مصرعشه. بیت کاملش اینه: رمضان میکده را بست خدا داند و بس/تا زیاران که به عید رمضان خواهد بود.

۱۲ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۴

           خواب هم خواب اونا!

 

سـ۳ـه شنبه
اول رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــ
*اینو أمیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند. یعنی: بَه بَه از خواب رندان و إفطارشان!

۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۱

خانه ابری‌ست خدایا! رمضان را چه کنم؟
کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان
پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم؟
شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریم
موسی من تو بگو روز و شبان را چه کنم؟
کاتبان تو مرا خط امانی دادند
کشته‌ی خال توام، خط امان را چه کنم؟
کاش می‌شد که سبک‌تر شوم از سایه‌ی خویش
آفتابا تو بگو! خواب گران را چه کنم؟
غرقه‌ی موج رجز، گم‌‌شده‌ی بحر رمل
سینه خالی‌ زمعانی‌ست، بیان را چه کنم؟

سه شنبه
اول رمضان المبارکــ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
*علیرضا قزوه

۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۱۸

           برای یکی از دوستان، یه ایمیلی زدم. دیدم ـ با توجه به ماه مبارک رمضان ـ خوبه اینجا هم بذارمش تا قابل استفاده باشه. (عبارتهای عربی رو کمرنگ تر نوشتم، و برای کسانی که نمیتونن عربی بخونن هم ترجمه شو نوشتم):
           بسم اللـه الرّحمن الرّحیم
           مهم‌ترین چیزی که پوینده‌ی راه حضرت حق، جلّ جلاله باید بهش توجه داشته باشه، مراقبه است. معنای ساده‌ی مراقبه اینه که آدم حواسش جمع باشه که پاشو از گلیم خودش درازتر نکنه. می‌خواستم راجع به این معنا برات بنویسم، و مطلب رو یه مقداری بسط بدم، که به خودم گفتم: ای مگس! عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست!/ عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!
           راجع به این مضمون، باید اهل عملش سخن‌ بگن. لذا از کتاب تذکرة المتقین، قسمت آداب، بخش مراقبه‌ش رو انتخاب کردم. نویسنده‌ این نامه، مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمد بهاری، رضوان اللـه تعالی علیه هستند، که از عرفای مشهورند. (متوفای نهم رمضان 1325 قمری.)  این بخش از کتاب، راجع به مراقبه‌ی نفس و روحه، و خیلی جالب قلم زده شده و خوندنش تو این روزها مخصوصا، یه لطف ویژه‌ای داره:
           إنّ السالک سبیل التقوى یجب علیه مراعاة امور:
           الأول: ترک المعاصى، و هذا هوالذى بنى علیه قوام التقوى، و أسس علیه أساس الآخرة والاولى، و ما تقرب المتقربون بشىء أعلى و أفضل منه.

           همانا، پوینده‌ی راه تقوا را رعایت اموری واجب است:
           اول: ترک کردن گناهان، و این همان چیزی است که بنای تقوا بر آن استوار است. پایه‌ی دنیا و آخرت بر آن پی ریزی گشته و مقرّبان به وسیله‌ی هیچ چیزی بالاتر و برتر از ترک معصیت به خداوند نزدیک نگشته‌اند.
           از اینجاست که حضرت موسى از حضرت خضر علیهما السلام سؤال مى کند که چه کرده‌اى که من مأمور شده‌ام از تو تعلم کنم؟ به چه چیز به این مرتبه رسیدى؟ فرمود: بترک المعصیة (به سبب ترک گناه). پس این را باید انسان بزرگ بداند و نتیجه آن هم بزرگ است. حقیقتاً چقدر قبیح است از بنده ذلیل که آناً فآناً (لحظه به لحظه) مستغرق نعم الهى بوده باشد، در محضر مقدس او، به مفاد قوله: مع کل شىء لا بالمقارنه و غیر کل شىء لا بالمزایلة. (نهج البلاغه، خطبه‌ی 1: خداوند با هرچیزی همراه است، نه به طوری که همسر و قرین آن باشد، و غیر از هرچیزی است، نه به طوری که از آن بر کنار باشد.) و هو معکم أین ما کنتم (سوره حدید، آیه ۴: او هرجا که باشید با شماست.) 
           مع هذا، پرده حیا را از روى خود بردارد، از روى جرأت و جَلافَت (درشت‌خویی و حماقت) مرتکب به مناهى حضرت ملک الملوک گردد. ما اشنعه و ما اجفاه (چه زشت و ستمگرانه‌ است). الحق سزاوار است که چنین شخصى در سیاستخانه جبّارالسموات و الأرضین محبوس بماند، أبدالآبدین، مگر اینکه توبه کند و دامنه‌ی رحمت واسعه، او را فرا گیرد.

           الثانى: الاشتغال بالطاعات، اىّ طاعة کانت بعد الفریضة، و لیکن بشرط الحضور (دومین مطلب، اشتغال به طاعات است، هر طاعتی که باشد، البته پس از انجام واجبات، و به شرط حضور قلب و توجه) روح عبادت، حضور قلب است که بى آن، قلب زنده نخواهد بود.
           بلکه گفته شده که عبادت بى حضور قلب یورث قساوة القلب (موجب قساوت قلب می‌شود). اگر از اهل ذکر باشد، خوب است اوایل امر ذکرش استغفار باشد و در اواسط ذکر یونسیه؛ یعنى «لا اله إلا انت سبحانک انى کنت من الظالمین» (معبودی جز تو نیست، منزهی تو، همانا من از ستمکاران بودم)، و در اواخر کلمه‌ی طیبه‌ی لا اله الا الله بشرط الاستمرار مضافاً على الحضور (به شرط این‌که همیشگی و با حضور قلب باشد.)

           الثالث: المراقبه؛ یعنى غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد، و هذا هو السنام الأعظم، و الرافع إلى مقام المقربین، و من کان طالبا للمحبة و المعرفة فلیتمسک بهذا الحبل المتین، و إلى هذا یشیر قوله صلی اللـه علیه و آله و سلّم: اعبد الله کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فانه یراک (و همین مراقبه است که قله‌ی بزرگ و بالابرنده‌ی آدمی به سوی مقام مقرّبین است. و کسی که خواستار محبّت و معرفت است، باید به این ریسمان محکم چنگ زند و سخن پیامبر صلی اللـه علیه و آله و سلّم نیز به همین معنا اشاره دارد که فرمود: خدای را چنان پرستش کن که گویا او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند.)
           پس همواره باید حالش چنین باشد در باطن که گویا در خدمت مولاى خود ایستاده، و او ملتفت به این است. و در این خبر شریف، نکته‌اى هست و آن این است که ملخّص فقره گویا اشاره به این باشد که در مقام عبادت لازم نیست که انسان تصویر خداى خود بکند، یا بداند که او چیست، تا محتاج به واسطه شود از مخلوقات؛ چنان‌که بعضى از جُهّال صوفیه مى‌گویند، بلکه همین قدر بداند که او جل شأنه حاضر است و ناظر، همیشه بس است از براى توجه به او؛ و إن لم یعلم انه ما هو و کیف هو. فتأمل فإنّه دقیق نافع. (اگرچه نداند که خداوند کیست و چیست. در این مطلب تأمل کن که بسیار دقیق و سودمند است.)

           الرابع: الحزن الدائم (چهارم: اندوه همیشگى) یا از ترس عذاب، اگر از صالحین است؛ و یا از کثرت اشتیاق، اگر از محبین است. چه اینکه به محض ‍ انقطاع رشته‌ی حزن از قلب، فیوضات معنویه منقطع گردد و من هنا حُکِىَ من لسان حال التقوى أنه قال: إنّى لا أسکن إلّا فى قلب محزون. (و از این‌جاست که می‌گویند زبان‌حال تقوا این است: من جز در قلب اندوهگین جای نمی‌گیرم.)  شاهد بر این مدّعا، قولُهُ تعالی: أنا عند المُنکَسِرةِ قلوبهم. (حدیث قدسی خداوند متعال: من نزد کسانی هستم که دل‌هایشان شکسته است.)

           پس بدان اى عزیز من! این‌که هر چه بر قلب انسان در آید، از قبیل محسنات، چه حزن باشد، چه فکر باشد، چه علم باشد، چه حکمت باشد، چه غیر اینها، آن مثل میهمانى است بر شخص وارد شده. اگر قیام به وظیفه‌ی مهمان‌دارى و اکرام ضِیف نمودى و جاى او را پاکیزه از لوثِ کثافات و خس و خاشاک و دفع موذیّات و غیره کردى، به کمال اعتنا بر او، باز آن مهمان میل مى‌کند به آن خانه وارد شود. والّا اگر اذیتش کردى دیگر مشکل است. اگر حال دارى در آن حال باید قدر آن حال را بدانى و ضایعش نکنى، والّا بعد از زایل شدن، هیهات دیگر آن را دریابى. و بالجمله اگر بخواهى بویی از آدمیت بشنوى، باید مجاهده کنى که سخت تر از جهاد با اعداست. عُرفا این جهاد را موت احمر (مرگ سرخ) مى‌نامند. و معناى مجاهده این است که اول، باید ایمان بیاورى به اینکه أعدا عدوّ تو (دشمن‌ترین دشمنانت) نفس تو است، که سرمایه‌ی تو در تصرف اوست، و متصرف در ارکان وجود تو است، با شیاطین خارجه که أصدقاى او و شرکاى او هستند. پس باید تو خیلى باهوش باشى.

           وقتى که صبح کنى، چند کار بر تو لازم است:
           الاول: المُشارِطه. همچنان که با شریک مالى خود وقتى که مى‌خواهى او را پى ِتجارت بفرستى، شرطها مى‌کنى، اینجا هم به عینه باید آن شروط ذکر شود، بَل اکثر، چه اینکه خیانت آن شریک مالی هنوز معلوم نشده، و خیانت این بدبخت کِراراً و مِراراً (بارها و بارها) واضح و هویدا گردیده.

           الثانى: المراقبه. و معنى مراقبه، کشیک نفس را کشیدن است که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر را، که هر آنى از آن بیش از تمام دنیا و مافیها قیمت دارد، ضایع بگرداند.

           الثالث: المحاسبه است، یعنى همین که شب شد، باید پاى حساب بنشیند، ببیند چه کار کرده، منفعتى آورده، و یا اینکه ضررى نموده؟ لامحاله سرمایه را از دست نداده باشد، ربح گذشتِ او. (به عبارت ساده‌تر: سرمایه‌اش از کف نرفته باشد، سود کردنش پیش کش!)

           الرابع: المُعاتبة (عتاب و سرزنش کردن) است. اگر منفعتى در نیاورده باشد.
           یا معاقبه است اگر ضررى وارد آورده باشد؛ معنى عقاب، انداختن اوست نفس خود را به ریاضات شدیده‌ی شرعیه؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، یا پیاده سفر حج کردن براى کسى که به هلاکت نمى‌افتد، و امثال اینها که توسن نفس سرکش را به اندک زمانى مطیع و رام گرداند.

           والحاصل إنّه لو مَنَعَتکَ القِساوة ُ من التأثیر فى المَواعِظِ الشّافِیَة، و رأیتَ الخُسرانَ فى نَفسِکَ یوماً فیوماً، فَاستَعِن علیها بدوام التهجد و القیام و کثرة الصَّلوة و الصِّیام و قلِّةِ المُخالطه و الکلام و صِلَةِ الأرحام و اللطف بالأیتام، و واظِب على النّیاحَةِ و البُکاء، و اقتَدِ بأبیک آدم و أمک حواء، استَعِن بأرحم الراحمین و توسل بأکرم الاکرمین. فإنّ مصیبتک أعظم و بلّیّتک أجسم، و قَد إنقَطَعت عَنکَ الحِیَل وَ زاحَت عَنکَ العِلَل. فلا مَذهَبَ، ولا مطلَبَ، و لا مُستَغاث، و لا مَلجأَ إلّا إلیه تعالی فَلَعَلَّهُ یَرحَمُ فَقرَکَ وَ مَسکَنَتَکَ وَ یَغیثُکَ وَ یَجیبُ دَعوَتَک؛ إذ هُوَ یُجِیبُ دَعوَةَ المُضطَرِّینَ إذا دَعاهُ، و لا یُخَیِّبُ رَجاءَ مَن أمَلَهُ إذا رَجاه، و رَحمتُهُ واسعة، و أیادیه مُتَتابِعَة، و لُطفُهُ عَمیم، و إحسانُه قَدیم وَ هُوَ بِمَن رَجاهُ کَریم، اللهم آمین.

           (حاصل آن‌که: اگر قساوت و تیرگی قلب مانع از تاثیر پندهای شفا بخش در تو می‌گردد، و اگر روز به روز در خود خسران می‌یابی، پس بر علیه این قساوت قلب از عبادت دائمی شبانه و شب زنده‌داری و نماز و روزه‌ی زیاد، و کمی رفت و آمد و آمیزش و سکوت و کم‌گویی و صله‌ی أرحام و لطف به یتیمان کمک‌گیر و بر نو ناله و گریه مواظبت کن و در این امر به پدرت آدم علیه السلام و مادرت حوّا اقتدا کن و از مهربان‌ترین مهربانان کمک بخواه و به گرامی‌ترین گرامیان توسّل بجو زیرا مصیبت تو بس بزرگ‌تر و گرفتاری تو بسیار عظیم است. چاره‌جویی‌ها از تو گسسته و اسباب از تو دور گشته. پس هیچ طریقی و هیچ مطلبی و هیچ فریاد رسی و هیچ پناهی جز به سوی خدای تعالی نیست، پس امید است که او به نداری و فقرت رحم کند و به فریادت رسد و دعایت را اجابت کند. زیرا است که دعای بیچاره‌ای که او را می‌خواند اجابت می‌کند و امید کسی را که به او چشم امید بسته است نا امید نمی‌کند و رحمت او واسع، و نعمت‌های او پی در پی و لطف او همه گیر و احسان او قدیم است و او نسبت به کسی که چشم امید به او دارد، کریم و بخشنده است. پروردگارا! اجابت فرما.)

شب دوشنبه
آخر شعبان المعظم
یا اول ماه مبارک رمضان
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بگذر زخیال این و آن، کار این است!
مختارنامه؛ شیخ فرید الدین عطار نیشابوری. باب نوزدهم در ترک تفرقه گفتن.

۱۱ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۰۰

میخوام وقف "خودم" باشم. اگه خلق اللـه بذارن... .

۲۸شعبان المعظم
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــ
* مولانا؛ دیوان کبیر:غزل۶۰.

۰۸ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۱۰

           حتی "خیال بی‌ تو شدن"، می‌کشد مرا!

شب سه شنبه
۲۴شعبان المعظم
۱۴۳۲

۰۴ مرداد ۹۰ ، ۲۲:۲۶

من عاشق تو هستم...

شب یکـ شنبه
۲۲/۸/۱۴۳۲

۰۳ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۴۱

           (آهای رفیقی که این‌جا رو می‌خونی! ممکنه این متن، به نظرت مسخره باشه. شاید فکر کنی من دیوونه‌م. به هر حال، صد البته که توصیه نمی‌کنم بخونی‌ش. من برای دل خودم می‌نویسم. اما اگه خوندی هم، نگو که شیعیان این إمام، همه اینطورند. نه! همه مثل من بی‌عقل نیستند! از بین شیعیان و دوستان این آقا، افرادی هستند که زمین، به سنگینی قدم‌های اونا، استوار و آرومه. اگه دو سه تا مثل منِ خل رو، تو دم و دستگاه این آقا دیدی، حمل بر کل نکن.)
           هیچ جشنی برای من، تکون دهنده‌تر از عید نیمه‌ی شعبان نیست. چون ولادت إمام معصوم دوره‌ی زندگی منه. همه‌ش کوتاهی‌ها و بی‌معرفتی‌هایی که در حق آقا کرده‌م جلو چشمم میاد و عیشمو کور می‌کنه. 
           آقا جان! شیعه‌ت که نیستم. که خودتون فرمودید شیعیان ما ده‌ها خصوصیت بارز اخلاقی دارند و از هر ناپاکی‌ای مبرّا هستند. معلومه که من اینطوری نیستم!
           اما، جزو محبین شمام. نمی‌گم محبّ دوآتیشه، که این هم نیستم. اما یه نیم‌چه محبتی دارم. چون اگر محبتم کامل بود، می‌شدم شیعه. آخه از محبت خارها گل می‌شود. اون محبتی که خار رو گل می‌کنه، "تمام حقیقت محبت" باید باشه، نه "قسمتی از حقیقت محبت".
           داشتم به این فکر می‌کردم که ظهور باطنی‌ شما، به قلوب شیعیانتون اتفاق می‌افته و بس. همونایی که غیبت و ظهور شما براشون یکی شده. خب؛ تکلیف روشنه! من که شیعه نیستم.
در مورد ظهور ظاهری هم، می‌خوام این‌جا یه حرف سنگین بزنم. و حاضرم پاش وایسم؛ آقا:
           اون‌قدر از این دوره‌ی آخر الزمان و خصوصیات کثیفش خسته شده‌م، اون‌قدر از دوری شما ملول شده‌م، که حاضرم تشریف بیارید، ولو به قیمت از دست دادن همه‌ی هستی‌م باشه. جون خودم و اطرافیانم دیگه مهم نیست! خودم و پدر و مادر و دوستان و همه ی ایل و تبارم، قربون یه "یا الله" گفتنتون. همه‌ی آبرو و اعتبارم فدای شما! حاضرم بیایید و آبرومو جلوی عالَم و آدم ببرید، اما بیایید و خلاصم کنید. حاضرم بیاید، تو میدون بزرگی از یه شهر پرجمعیت، همه‌ی مردم رو جمع کنید و جلوی اون‌ها، تا می‌شه، تحقیرم کنید و بعد منو، دارم بزنید! جنازه‌مو بسوزونید و خاکسترمو بریزید به دریا! طوری تحقیرم کنید، که همه‌ی دنیا بفهمن. منو بُکشید، اما اون دم آخر، ازم راضی بشید. روسیاهم، زشت کردارم، بَدَم، قبول! اما محبتتون منو کشونده تا اینجا... .

نگارش: شب شانزدهم شعبان
ارسال: شب یکـ شنبه
بیست و دوم شعبان المعظم
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دیوان کبیر مولانا جلال الدین محمد بلخی؛ غزل ۱۶۱۶.

۰۳ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۰