یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

           شاید خیلی‌ها که آن لحظات با من بوده‌اند حتی ندانند. این که شب بیست و پنجم ماه رجب، شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام، از یکی دو ساعت مانده به سحر، می‌رفتم پایین پای امام رضا علیه السلام. علاوه بر سال‌هایی که تعدادشان را نشمرده‌ام، پنج‌سال گذشته را پشت سر هم. می‌رفتم و می‌نشستم پای ضریح؛ و می‌خواستم و می‌خواستم و می‌خواستم. چقدر پررویی کرده‌ام تا به حال با حاجات شب‌‌های شهادت پدرشان. من خودم را آن‌جا خرج کردم... خاطرم هست یک بار آن‌قدر پای ضریحش گریه کردم، که اگر کسی پایش را روی سنگ‌فرش‌های اطرافم می‌گذاشت، خیس می‌شد! یادم هست هنوز، سؤال از روی تعجب و تردید آن مرد را که اشاره به اشک‌های جاری‌ روی زمین پرسید: این آب‌ها از کجا آمده؟!
           هنوز خودم هم نمی‌دانم این کار را به چه انگیزه‌ای پیش خودم تبدیل به یک عهد ننوشته کردم که هر سال مقیّد بودم آن‌جا باشم و... به هر ترتیب، حالا خیلی چیزها عوض شده. من آرام‌تر از گذشته شده‌ام. گریه‌هایم کم‌تر شده و بیشتر فکر می‌کنم. حتی موقعیّت‌های "سوختن" را هم از من گرفته‌اند. شاید اگر من با آن روش ادامه می‌دادم، تلف می‌شدم.
           همان وقت‌ها، که شمّه‌هایی از احوالش را این‌جا هم نوشته‌ام، وقتی به اوجش رسیده بودم، بی‌مقدمه، استاد تفکراتم را به تندی نقد کرد و روش جدیدی را ارائه داد. حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم شاید اگر استاد چند ماهی دیرتر آمده بود سراغم، من با سکته‌ای، چیزی، از ادامه دادن مسیر باز می‌ماندم. اگرچه این‌ها دلیل بر این نیست که راهرو خوبی هستم؛ نه. بحث سر روش و ممشاست؛ حالا این که من خیلی بی‌همت و زمین‌گیرم، دخلی به این حرف‌ها ندارد.
           خلاصه‌اش کنم برایت. امسال شهادت إمام کاظم را خانه‌ی دختر همسایه‌مان هستیم. دل‌خوشم به همین. اگر هم‌جواری دختر همسایه‌مان ـ یا همان دختر موسی بن جعفر ـ نبود که دیگر دق می‌کردیم...**

شب جمعه
۲۴رجب
۱۴۳۳هـ.ق
طبق معمول در جوار کریمه‌ی اهل‌بیت: حضرت فاطمه‌ی معصومه
روحی فداها
ـ خدا این همجواری را از ما نگیرد ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست؟!/حافظ.
** نمیدانم چرا این پست را به نگارشی متفاوت از پُستهای دیگر نوشتم. حس و حالم اینطور بود.

۲۶ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۸

           یکی از طلبه‌ها هست، تمام رجب رو روزه می‌گیره. بهش می‌گن: واسه چی انقدر روزه می‌گیری؟
           می‌گه: آخه حال ندارم این اذکار جایگزین روزه رو بخونم!!

           (آخه روایته که هرکس نمی‌تونه هر روزی رو از ماه رجب روزه بگیره، ذکر "سبحان الإلهِ الجلیل، سبحان من لا ینبغِی التسبیح إلّا لَه، سبحانَ الأعزُّ الأکرمِ، سبحان مَن لَبِسَ العزَّ و هو له أهل" رو صد مرتبه تکرار کنه، از ثوابش بهره‌مند می‌شه. ر.ک: مفاتیح شیخ عباس قمی رحمة اللـه علیه.)

سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۴۷

           جدیدا وقتی از خونه برای کاری می‌رم بیرون، تا وقتی برگردم واقعا تو حال و هوای خفگی هستم. احساس می‌کنم تنگی نفَس گرفته‌م. فضای حاکم بر محیط‌های اداری/تجاری شهرها، از نظر معنوی خیلی مسموم و تهوع آور شده. بدون مبالغه می‌گم که روح غیبت و دروغ و کلَک و دو رنگی و دزدی و پدرسوختگی، چیزیه که توی بازارها و اداره‌جات حاکمه.
           امروز رفتیم بازار. شانس آوردیم که می‌دونستیم اون جنسی که قراره بخریم رو از کجا باید بگیریم؛ پس نیازی نبود کلّ بازار رو بگردیم تا جنس دل‌خواهِ با قیمت مناسب پیدا کنیم. تا وارد مغازه که شدیم، حسّ تهوّع روحی...
           ... ... ... ...**
           وقتی برگشتیم، وقت اذان بود. وقتی رفتم سر نماز، بی‌اختیار از ذهنم میگذشت: أرِحْنا یا بِلال! ای بِلال! با ندای اذان خود ما را از توجه به دنیا و کثرات نجات بده و خلاص کن ...
           من که هیچی، ـ واقعا هیچی ـ از مسائل معنوی سر در نیاوردم، گاهی مثل طفل مادر گم‌کرده، به سمت نماز می‌دوم؛ پس رسول اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم، بعد از سر و کله زدن با ابوسفیان‌ها، چه می‌کشید که وقت نماز ناله می‌زد: أرِحْنا یا بلال...

سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چند بمانم پس ِ این نُه حجاب؟
سیر فضای دگرم آرزوست
تا به کی‌ام تفرقه یعقوب‌وار؟
بوی قمیص پسرم آرزوست/ حکیم ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه.
** این پُست رو به دلایلی کامل ننوشتم.

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۴۵

بی‌چاره ندانست "علی" نقطه ندارد!*

دوشنبه
سیزدهم رجب المرجب
روز ولادت مولا و مقتدا
حضرت یعسوب الدین
امیرالمؤمنین
علی بن أبی طالب
روحی فداه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر:؟

۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۱

           ۱. الآن نشسته بودم، یک‌دفعه احساس کردم توی دلم، یه چیزی هو اللهتکون خورد. یه چیزی... نمی‌دونم... یه چیزی که فکر می‌کنم بهش می‌گن "محبت شدید"؛ یه چیزی که بهش می‌گن "عشق". اهل عمل نیستم، اما همین که تو رو دوست دارم، شادم. من از این‌که بنده‌ی توام، خوش‌حالم. من از این‌که مثِ تو خدایی دارم، در پوست خودم نمی‌گنجم... الهی! از هرچیزی که شانس نیاوردم، از توی خدا خیلی خیلی خوش‌ شانس بودم!! خوب خدایی نصیبم شد...
           تو همین حین، خیلی اتفاقی خوردم به این دوبیتی: کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق... آن دلی کز تو نلرزد، به چه ارزد؟ ای عشق...
           ۲. دارم به این فکر میکنم که با اینکه این همه رو سیاهیم، انقدر از بردن اسمت لذت میبریم. انقدر از "یا اللـه" گفتن کیف میکنیم... پس اولیائت چه حالی میشدند با اومدن نامت؟ اونا که از هر کدورتی مبرّا بودند...

شب یکشنبه
دوازدهم رجب
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهرا از عماد خراسانی.

۱۳ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۱


یا أخِی!
إجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً واحِداً...
والسلام علیکم
ـ سید هاشم (الحداد) ـ**

شب پنج شنبه
هفتم رجب
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... یا مقیم کعبه شو، یا ساکن بتخانه باش
...
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده حال
یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش

یا مشامت را زبوی سنبلش مُشکین مخواه
یا هم آغوش صبا یا همنشین شانه باش
یا که در ظاهر "فروغی" ذکر درویشی مکن
یا که در باطن مرید خسرو فرزانه باش.
/قسمتی از غزلی بسیار زیبا، سروده فروغی بسطامی.
** یعنی: ای برادرم! همتت را فقط یکی (فقط او) قرار بده...

۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۳۷

قطار
قطاری به سوی "خدا" می‌رفت...
و همه‌ی مردم سوار شدند.
اما وقتی به ایستگاه بهشت رسیدند، همگی پیاده شدند
و فراموش کردند که مقصد، "خدا" بود، نه بهشت!

شب پنج شنبه
نهم رجب
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این تیتر رو نپسندیدم برای این مطلب. بی ربط نیست، اما یه جوریه. اگه چیز بهتری به ذهنم رسید عوضش میکنم.
...به جنت میگریزد از درت یا رب شعورش بین!/شاعر:؟
ـ بسیار متن تحسین‌برانگیزیه. نمی‌دونم از کیه. یکی از اساتید اخلاق برام مسیج کردـ

۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۰


تو دست گمشده‌ها را مگر نمی‌گیری؟*

بین الطلوعین پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳ هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شعر از کاظم بهمنی.

۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۳۲

           1. شنیده‌م برجسته‌ترین مربی اخلاق و عرفان قرن اخیر: آیت اللـه سید علی آقای قاضی طباطبائی  رضوان اللـه علیه، وقتی ماه رجب المرجب از راه می‌رسید، از شدت شعف و خوش‌حالی به طَرَب می‌اومدند.
           2. شنیده‌م ماه رجب، ماه سالکان راه خدا و دوستان خاص خداست؛ به خلاف ماه مبارک رمضان، که مهمونی خداوند عمومی می‌شه.
           3. شنیده‌م از استاد که: "وقتی ماه رجب می‌خواد بیاد، قشنگ معلومه، و انسان می‌فهمه که حال و هوا و فضا، کاملا داره عوض می‌شه...."
           4. شنیده‌م که بزرگان از اهل معرفت، مدت‌ها قبل از ماه رجب خودشون رو برای این ضیافت خاصّ الهی آماده می‌کردند.
           5. خب! یه سفره‌ی رنگین، پر از غذاهای "تا نخوری ندانی" در قصر پادشاه پهن شده، و یک عده‌ی خاصی هم دعوت شده‌ند. حالا من و تو که شأن و مقام این رو نداشتیم که دعوتمون کنند، و داریم از گرسنگی تلف می‌شیم، باید چه کنیم؟
           چه قدر خوبه تو این ایام و لیالی مقدس، اگه نمی‌تونیم عوض بشیم، لااقل ادای خوب‌ها رو در بیاریم. برنامه‌ی زندگی‌مون، یه کمی شبیه آسمونی‌ها بشه. تفکر و دغدغه‌هامون یه کمی رنگ و بوی خدا بگیره؛ رنگ خدا! صبغة اللـه! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛ چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟!
           6. جزو "اهل رجب" شدن، سعادت می‌خواد. اصلا گاهی همرنگ بعضی جماعت‌ها شدن حتی، خیلی توفیق می‌طلبه.
           شنیده‌م مرحوم علامه‌ی طباطبائی رضوان اللـه علیه یک بار که قصد پا بوسی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام کردند، اطرافیانشون گفتند: آقا الآن مشهد شلوغه!
           ایشون در جواب لطیفی فرمودند: ما هم قاطی شلوغی‌ها!

پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــ
* طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.

۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۲۷