یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۸۹ ثبت شده است

           ۱. آه... آه! ... ... ... ... .
           ۲. یه محرم دیگه هم گذشت. نمی‌دونم چی بود، و چی شد که به این‌جا رسیدم. خیلی زود طی شد. و عالی هم بود؛ چرا که "اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد...". ولی با این حال امسال جلسه مثل پارسال نبود. رو "چرا"ئیتش دقیق نمی‌تونم صحبت کنم. به نظرم از جهت حال معنوی، هفتاد در صد سال قبل بود. 
           یکی از نکات تحسر آور محرم امسال، این بود که سرش اختلاف بود. شاید سادگی جامعه‌ی مذهبی ایران و حساسیت نداشتن رو استهلال هر ماه قمری، باعث این اختلاف شد.‌ جمعه شب ـ که بر اساس تقویم شب دوازدهم محرم بود ـ داشتم بر می‌گشتم خونه، نگاه کردم دیدم ماه، ماهِ شب دوازدهم نیست! مشخص بود که شب یازدهمه و خب... هزینه‌های هنگفتی که روز عاشورا شد، ـ  بله! جزاهم اللـه عن الإسلام خیر الجزاء، اماـ چرا نباید تو خود روز دهم می‌بود؟ بدبختی ما این‌جاست که خیال کردیم یه "روز عاشورا"یی بود و تموم شد و دیگه تکرار شدنی نیست؛ غافل از این‌که هر سال روز دهم محرم، تمام وقایع تکرار می‌شه؛ اما دیدن و شنیدنش، چشم و گوش دل می‌طلبه که... . البته باز نمی‌شه به قطع گفت کدوم دسته درست عمل کردند. هرکسی بر حسب فکر گمانی دارد! به هر حال، مقلدین آیت اللـه سیستانی و چند مرجع دیگه، یک روز دیرتر محرم گرفتند.
          شب شام غریبان، سوخته دلی گفت امشب احتمال شب عاشورا بودنش هست؛ اما من باور نکردم. شنیدم که عراق فردا رو عاشورا داره، اما باور نکردم. یعنی احتمال دادم، اما باور نکردم. تا عصرش... تا عصر جمعه که رفتیم خونه سیدها و من دیگه صِدام جوهره نداشت و از شدت ضعف و مرض کنار بخاری زیر پتو خوابیده بودم و بچه‌ها در و پنجره‌های اتاق رو ـ به استدلال این‌که هوا گرمه ـ باز کرده بودند. نزدیک غروب بود. خواب دیدم ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .
           کارد به استخوان رسد؛ ناله زنم بگویدم: دم مزن و بیان مکن!
           ۳. می‌گفت: رفته بودم "قبرستان نو"ی قم. علامه طباطبایی رو دیدم. فرمود: فلانی! امروز چه روزیه؟ عرض کردم: آقا روز عاشوراست. خم شد، یه تیکه کلوخ از روی زمین برداشت و نصف کرد. از دل سنگ خون تازه بیرون ‌ریخت... .

شب یکشنبه
دوازدهم محرم الحرام
۱۴۳۲

۲۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۰۹

منتظرم!

۲۲ آذر ۸۹ ، ۱۲:۲۳

           دیشب بعد رفتن مهمونای جلسه، بچه‌ها سفره‌ها رو جمع کردن، ظرفا رو شستن، حسینیه رو جارو کشیدن و شال و کلاه کردن که بریم خونه. تو همین حال مجید رفت کنار منبر، شروع کرد تنهایی سینه زدن! بعد چند دقیقه مهدی بهش اضافه شد. محسن و محمدعلی و محمد و من و حامد و... . کم‌کم جدی شد و چراغ‌ها رو خاموش کردیم، هفت هشت ده نفری سینه می‌زدیم و دوباره بغض‌ها ترکید و تو تاریکی حسینیه، قیامتی شد...

جمعه
چهارم محرم الحرام
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام به پسر شبیب فرمود. یعنی اگه میخوای برای کسی گریه کنی، پس برای حسین بن عل گریه کن.

۱۹ آذر ۸۹ ، ۱۰:۵۳

           ۱. چند روز پیش یکی از اساتید ادبیات یه داستان تعریف ‌کرد که برام جالب بود. گفتم با لحن خودش اینجا بنویسمش:
           قبل انقلاب تو شیراز یه حسینیه داشتیم که هیئتی داشت و وقت محرم و صفر بساطی به راه می‌کرد. یه "علی دیوونه"‌ای هم بود، که خیلی قد بلند بود. این با این‌که شیرین عقل بود، هر سال تو ایام عزاداری یه عَلَم و پرچم بلند دست می‌گرفت و وایمیسّاد وسط دسته و گریه می‌کرد و سینه می‌زد. این بچه‌های ده دوازده ساله هم دورش جمع می‌شدن و سینه می‌زدن. تا این‌که این علی دیوونه‌ی هیئت ما فوت کرد. (سیاق کلام استاد طوری بود که انگار علی جوون‌مرگ می‌شه. اما نگفت علت فوتش چی بوده).
           اهل هیئت می‌برنش غسّال خونه و در حین غسل و کفن کردن بدن، یکی از نظامی‌های ساواک ـ که فوت شده بود ـ رو میارن تو غسال خونه. به امر حکومتی، کار تو تابوت گذاشتن بدن علی رو عقب می‌ندازن و شروع می‌کنن به رسیدگی ِ بدن این آقا، که ظاهرا از بلندپایه‌های ساواک بوده؛ چون می‌گن با یه پرواز فوری می‌خوان بدنش رو ببرن کربلا دفن کنن. غسل و کفن اون افسر تموم می‌شه و بدن رو می‌برن برای فرودگاه و پرواز به سمت عراق.
           جنازه‌ی علی رو هم می‌ذارن تو تابوت و سمت یکی از گورستونای شیراز راهی می‌کنن. وقتی خونواده‌ی علی و هیئتی‌ها بدن رو می‌ذارن توی قبر و تلقین‌گر کفن رو کنار می‌زنه (برای این‌که صورت میت رو بذاره روی خاک و تلقین بده) می‌بینه این علی نیست! تفحص و پرس‌و‌جو می‌کنن، می‌فهمن این همون افسره‌ست! خلاصه کاشف به عمل میاد که بدن علی اشتباهی سوار هواپیما و سوی کربلا شده!
           جالب‌انگیزناک‌ترش این‌جا بود: کسانی هم که تو هواپیما بوده‌ن و بنا بوده بدن افسر رو ببرن، هیچ‌ آشنائی‌ای با اون افسر از قبل نداشته‌ن و با وجود این‌که چهره‌ی علی رو قبل دفن می‌بینن، خیال می‌کنن این همون افسره؛ و بدن علی تو خاک صحن آقاش سیدالشهداء علیه السلام آروم می‌گیره... .
۲. بدجور بوی محرم میاد! از دیشب بچه‌های هیئت مشغول کارای حسینیه شده‌ن... .

شب شنبه
۲۷ذی الحجة
۱۴۳۱

۱۲ آذر ۸۹ ، ۱۳:۴۷

گر برادر باشدم، گویم خطا از مادر است!

 

شب پنج شنبه
شب عید سعید غدیر خم
۱۴۳۱

۰۳ آذر ۸۹ ، ۱۹:۳۴