بو بکش!
به مشام تو هم میرسه؟ تو هم متوجه میشی؟
دههی آخر ماه مبارک، انگار مادر سادات چادرعنایتش رو پهن میکنه رو آسمون دنیا و بوی مست کنندهی قلب و سرّ ولایت میپیچه تو ماه مبارک... که اولین ثمرهی این عنایت حضرت زهرا، شب نوزدهمه...
خدا رحمت کنه مرحوم علامهی طباطبایی رضوان اللـه علیه رو. من شنیدهم بعضی از ایشون نقل کردند که شب قدر زیاد حضرت زهرا سلام اللـه علیها رو یاد کنید. این جمله، جملهی عجیبیه.
حضرت مادر سلام اللـه علیها در شب قدر چه تأثیری دارند؟ تأثیر انفعالی نفْس حضرت در عالم تکوین، ارتباطش با تقدیر مشیّت الهی این شبها، چطور تصور میشه؟ اللـه اکبر! من با این عقل ناقصم چطور بفهمم؟! لذا تو قرآن هست: و ما أدراک ما لیلة القدر؟! یعنی اصلا تو چی میفهمی که شب قدر یعنی چی؟ بماند اینکه امام صادق علیه السلام فرمودند "اللیلةُ فاطمة، و القدرُ اللـه"! معنای ساندویچیش: "لیلة القدر" یعنی فاطمهی خدا!
دوست دارم بنویسم و از طرفی نمیدونم چطور... یعنی گفتن از بعضی چیزها خیلی سخته... بعضیها اونقدر شخصیتشون عظیمه، که هرچی بنویسی، شرّ و ور و بافتنی و تخیله! چون درست نمیدونی با کی طرفی... این ابیات شیرینترین عباراتیه که راجع به اظهار عجز از توصیفِ حضرتِ مادر خوندهم. زبونم بند اومده. همین رو فقط دارم بگم:
ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه
ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه
ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه
ای همه مرهون فیض بیزوالت فاطمه
طاهره انسیه حورایی نمیدانم کهای؟
فاطمه صدیقه زهرایی نمیدانم کهای؟
عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم
با کمیتِ وهم تا آن سوی هستی تاختیم
یا به مضمون، یا به ایراد سخن پرداختیم
دستها بر رشتههای چادرت انداختیم
شعرها خوانده، غزلْ قطعه، قصائد ساختیم
عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم
حور، انسان یا ملک یا فوق اینان چیستی؟
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟!*
صبح پنج شنبه
۲۷ماه مبارک رمضان
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* استاد غلامرضا سازگار. شاید بشه به جرأت گفت که در بین معاصرین، ایشون تنها کسی هستند که به این اندازه شعر فارسی برای اهل بیت سروده اند. اون هم شعرهای جون و آبدار! حَفَظَه اللـهُ و حَشَرَهُ مَعَ أحبّائِهِ و أولیائِهِ.
۱. ... یک عاشقی که فقط صورت معشوق در ذهنش هست، پس از یک مدت نفْس آن عاشق میشود نفْس معشوق! چرا؟ چون این نفس یک امر واحدی است که الآن به این صورت پیدا شده، و تداوم در این صورت او را بر آن صورت ملکه میکند، ثابت نگه میدارد.
و هذا مِن الألْطَفِ اللَّطائِف! که سالک باید همیشه در ذهن خودش چه صُوَری را عبور بدهد.
دیگر کلام ابن سینا در اینجا بماند که انسان نباید به مسائل و صُوَر و اینها توجه داشته باشد؛ و عجیب است که ایشان با اینکه در مراحل سیر و سلوک نبوده، اما حرفهای خیلی جالب، حرفهای خیلی عالی زده در اینجا که پرداختن به حکایات و امثال ذلک، ذهن سالک را میآورد پایین و ذهن انسان را از مرتبۀ تجرد پایین میآورد و در عالم وهم و خیال قرار میدهد و در آن استغفارنامه و توبهنامهای که دارد، میگوید: "من توبه میکنم که دیگر از این به بعد رمان نخوانم، قصه نخوانم، حکایات و اینها نخوانم، اینها من را در همین مرحلۀ پایین قرار میدهد و از توجه و ارتقاء به معنویات بازمیدارد و دیگر نمیتوانم در آنجا سیر بکنم..."
اینها همه برگشتش به این است که نفس ناطقۀ انسانی با آن صورت، اتحاد برقرار میکند...
ـ این مطلب، قسمتی از تدریس فلسفه توسط استاد بنده است، از کتاب منظومه مرحوم ملاهادی سبزواری ـ رضوان اللـه علیه ـ؛ این تکه پیاده شده از صوت تدریس ایشون، مربوط به حدود بیست سال پیشه ـ
۲. در «سَفینة البِحار» از «علل الشّرآئع» از أنَس روایت کرده است که گوید: مردى بیابانى به مدینه آمد- و براى ما خوشایند بود که از مردم بیابانى کسى به مدینه بیاید و از رسول اللـه چیزى بپرسد- و گفت: اى رسول خدا! ساعت قیامت چه وقت است؟
موقع نماز شد، حضرت رسول اللـه چون نماز را به جا آوردند گفتند: آن سائل ِ از وقت ساعت قیامت کجاست؟!
آن مرد گفت: مَنَم آن کس، اى رسول خدا!
حضرت فرمود: براى قیامت چه چیزى تهیّه کردهاى؟
آن مرد گفت: سوگند به خدا نه نماز بسیار خواندهام و نه روزه بسیار گرفتهام، مگر آنکه من خدا و رسول خدا را دوست دارم!
حضرت فرمود: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب. «انسان با محبوبش معیّت دارد.»
أنس گوید: هیچگاه من ندیدم که مسلمانان بعد از اسلام خوشحال تر باشند از این خوشحالى که بدین سخن رسول اللـه پیدا کردند! **
عصر جمعه
۲۴شعبان
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بیتی کولاک! از مولانا، جلال الدین محمد بلخی. ادامه اش:
اى برادر تو همان اندیشهاى
ما بقى تو استخوان و ریشهاى
گر گل است اندیشهى تو گلشنى
ور بود خارى تو هیمهىْ گلخنى...
برای دیدن کامل شعر، نگاه کنید: مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص۱۹۲؛ داستان: "گمان بردن کاروانیان که بهیمه ى صوفى رنجور است".
** معرفة المعاد، ج۹، ص۳۱۲.
"ما را چه کار با دنیا؟! ما را چه کار با اسم دنیا؟! این دنیا ما را گول زد و فریفت و ما را به پستی و ذلّت گرایید! مقام ما را پایین آورد و پست کرد. دنیا مال ما نیست! دنیا را ول کنید و بسپارید به دست آنها که دنبال آن هستند و به کسانی که اهل دنیا هستند بدهید.
به به! خوشا به حال کسانی و آن مردانی که بدنهای آنها در این عالم خاک است و قلوب آنها در عالم لاهوت است و (در) عالم عزّ و جلال پروردگار است!
این افراد هستند که از جهت عدد اقلّ هستند و خیلی عددشان کم است، اما قوّتشان و جانشان و روحشان خیلی زیاد است؛ از جهت عددشان کم، ولی از جهت مددیّت و اصالت، اکثریت عالم هستند..."
ـ فرموده های استاد بزرگ اخلاق و عرفان: مرحوم آیت اللـه حاج سید علی قاضی طباطبایی رضوان اللـه علیه ـ
شب سه شنبه
۶/۸/۱۴۳۳
مشهد الرضا علیه السلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم.../دیوان شمس تبریزی.
جسارته خدمت بزرگانی که این مطلب رو میخونند. برای کسانی که آشنا به اصطلاحات عرفان نظری نیستند عرض میکنم که "ناسوت"، در تقسیم بندی عوالم توسط بسیاری از حکماء مسلمان، همان عالم دنیاست، و لاهوت، نام بالاترین عالم، که آنجا فقط ذات حضرت حق است و بس...
شاید خیلیها که آن لحظات با من بودهاند حتی ندانند. این که شب بیست و پنجم ماه رجب، شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام، از یکی دو ساعت مانده به سحر، میرفتم پایین پای امام رضا علیه السلام. علاوه بر سالهایی که تعدادشان را نشمردهام، پنجسال گذشته را پشت سر هم. میرفتم و مینشستم پای ضریح؛ و میخواستم و میخواستم و میخواستم. چقدر پررویی کردهام تا به حال با حاجات شبهای شهادت پدرشان. من خودم را آنجا خرج کردم... خاطرم هست یک بار آنقدر پای ضریحش گریه کردم، که اگر کسی پایش را روی سنگفرشهای اطرافم میگذاشت، خیس میشد! یادم هست هنوز، سؤال از روی تعجب و تردید آن مرد را که اشاره به اشکهای جاری روی زمین پرسید: این آبها از کجا آمده؟!
هنوز خودم هم نمیدانم این کار را به چه انگیزهای پیش خودم تبدیل به یک عهد ننوشته کردم که هر سال مقیّد بودم آنجا باشم و... به هر ترتیب، حالا خیلی چیزها عوض شده. من آرامتر از گذشته شدهام. گریههایم کمتر شده و بیشتر فکر میکنم. حتی موقعیّتهای "سوختن" را هم از من گرفتهاند. شاید اگر من با آن روش ادامه میدادم، تلف میشدم.
همان وقتها، که شمّههایی از احوالش را اینجا هم نوشتهام، وقتی به اوجش رسیده بودم، بیمقدمه، استاد تفکراتم را به تندی نقد کرد و روش جدیدی را ارائه داد. حالا که فکر میکنم، میبینم شاید اگر استاد چند ماهی دیرتر آمده بود سراغم، من با سکتهای، چیزی، از ادامه دادن مسیر باز میماندم. اگرچه اینها دلیل بر این نیست که راهرو خوبی هستم؛ نه. بحث سر روش و ممشاست؛ حالا این که من خیلی بیهمت و زمینگیرم، دخلی به این حرفها ندارد.
خلاصهاش کنم برایت. امسال شهادت إمام کاظم را خانهی دختر همسایهمان هستیم. دلخوشم به همین. اگر همجواری دختر همسایهمان ـ یا همان دختر موسی بن جعفر ـ نبود که دیگر دق میکردیم...**
شب جمعه
۲۴رجب
۱۴۳۳هـ.ق
طبق معمول در جوار کریمهی اهلبیت: حضرت فاطمهی معصومه
روحی فداها
ـ خدا این همجواری را از ما نگیرد ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست؟!/حافظ.
** نمیدانم چرا این پست را به نگارشی متفاوت از پُستهای دیگر نوشتم. حس و حالم اینطور بود.
یا أخِی!
إجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً واحِداً...
والسلام علیکم
ـ سید هاشم (الحداد) ـ**
شب پنج شنبه
هفتم رجب
۱۴۳۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... یا مقیم کعبه شو، یا ساکن بتخانه باش
...
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده حال
یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش
یا مشامت را زبوی سنبلش مُشکین مخواه
یا هم آغوش صبا یا همنشین شانه باش
یا که در ظاهر "فروغی" ذکر درویشی مکن
یا که در باطن مرید خسرو فرزانه باش.
/قسمتی از غزلی بسیار زیبا، سروده فروغی بسطامی.
** یعنی: ای برادرم! همتت را فقط یکی (فقط او) قرار بده...
1. شنیدهم برجستهترین مربی اخلاق و عرفان قرن اخیر: آیت اللـه سید علی آقای قاضی طباطبائی رضوان اللـه علیه، وقتی ماه رجب المرجب از راه میرسید، از شدت شعف و خوشحالی به طَرَب میاومدند.
2. شنیدهم ماه رجب، ماه سالکان راه خدا و دوستان خاص خداست؛ به خلاف ماه مبارک رمضان، که مهمونی خداوند عمومی میشه.
3. شنیدهم از استاد که: "وقتی ماه رجب میخواد بیاد، قشنگ معلومه، و انسان میفهمه که حال و هوا و فضا، کاملا داره عوض میشه...."
4. شنیدهم که بزرگان از اهل معرفت، مدتها قبل از ماه رجب خودشون رو برای این ضیافت خاصّ الهی آماده میکردند.
5. خب! یه سفرهی رنگین، پر از غذاهای "تا نخوری ندانی" در قصر پادشاه پهن شده، و یک عدهی خاصی هم دعوت شدهند. حالا من و تو که شأن و مقام این رو نداشتیم که دعوتمون کنند، و داریم از گرسنگی تلف میشیم، باید چه کنیم؟
چه قدر خوبه تو این ایام و لیالی مقدس، اگه نمیتونیم عوض بشیم، لااقل ادای خوبها رو در بیاریم. برنامهی زندگیمون، یه کمی شبیه آسمونیها بشه. تفکر و دغدغههامون یه کمی رنگ و بوی خدا بگیره؛ رنگ خدا! صبغة اللـه! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛ چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟!
6. جزو "اهل رجب" شدن، سعادت میخواد. اصلا گاهی همرنگ بعضی جماعتها شدن حتی، خیلی توفیق میطلبه.
شنیدهم مرحوم علامهی طباطبائی رضوان اللـه علیه یک بار که قصد پا بوسی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام کردند، اطرافیانشون گفتند: آقا الآن مشهد شلوغه!
ایشون در جواب لطیفی فرمودند: ما هم قاطی شلوغیها!
پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳
ــــــــــــــــــــــــــــــ
* طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.
۱. مدتی قبل، یه مطلبی نوشتم و یه سؤالی مطرح کردم. دو سه نفری از خوانندهها ـ آشنا یا ناآشنا ـ اومدند و کامنت گذاشتند؛ اما هیچکدوم از جوابها اونچیزی که باید، نبود. و مسئلهای که مدّ نظرم بود و توقع داشتم بهش پاسخ داده بشه، حتی مورد اشاره هم قرار نگرفت.
بعد از اون، خواستم راجع به اون مسئله و جوابش یه پست جداگونه بنویسم، ولی فرصت نشد؛ تا اینکه چند هفتهی پیش، آخر شب داشتم کتاب "خزائن" مرحوم آیت اللـه ملا أحمد نراقی ـ رضوان اللـه تعالی علیه ـ (متوفی 1245 هـ.ق) رو نگاه میکردم که چشمم افتاد به یه مطلبی که با تیتر "نکتهی عرفانی" ذکر شده بود و خیلی خیلی به دلم نشست. همینطور میخوندم و بر حسب تقدیر، علاوه بر مطالب نفیسی که داشت، جواب سؤال ما هم مورد اشاره قرار گرفته بود.
دیدم مناسبه که این مطلب رو توی وبلاگ بیارم؛ اما چون خزائن یه کتاب قدیمیه و تا حالا چاپ تمیز و بیاشکالی ازش نشده، خودم مطلب رو ـ بدون اینکه به ادبیات شیرین مرحوم نراقی دست بزنم ـ ویرگول و نقطه و ترجمه و اعراب گذاشتم و اصلاح کردم. مطالبی که توی پرانتز اومده، ترجمهایه که خودم نوشتهم و ترجمهی روون متن هم هست؛ نه ترجمهی عین عبارت. خواستم آیات و روایاتی که به مناسبت، به کار رفته رو هم آدرسدهی کنم، ولی به خاطر کمبود وقت ازش صرف نظر کردم. برای استفاده از این متن، باید بیعجله و با ذوق خوندش:
"چون تسویهی قالب آدم به سر حدّ کمال رسید، جناب مقدّس بارى ـ عزّ و جلّـ چنانچه در تخمیر طینت او دیگران را مجال تصرف نداد که «خَمَّرتُ طِینةَ آدم بِیَدى» (گل آدم را به دست ـ یا دو دستِ ـ خودم بسرشتم) در تعلق روح به قالب نیز هیچ چیز را واسطه نساخت «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى» (در روح آدمی از روح خودم دمیدم) چون روح مجرد به قالب خاکى در آمد، خانهاى دید ظلمانىِ پر وحشت، مبنى بر چهار اصل متضادِّ بىبقا، دل بر آن ننهاد، پس نفسامّاره را دید چون ثعبانى (یعنی اژدهایی) هفت سر: حرص و شهوت و حسد و غضب و بخل و حِقْد و کبر دهان گشوده تا او را فرو بَرَد.
روح نازنین که چندین هزار قرن در جوار رب العالمین به صد هزار ناز پرورش یافته بود و قدْر آن را نشناخته، متوحّش گشته، قدر اُنس را فهمید و ذوق نعمتِ وصال را دریافت. آتش مفارقت در جانش مشتعل شد؛ خواست بر گردد، مجالش ندادند «اُدخل طَوْعاً أو کَرْهاً» (داخل شو به زمین، از روی میل یا اکراه، فرقی نمیکند) دل شکسته شد؛ گفتند:ما از تو شکست دلى مىخواهیم!
قبض بر او مستولى شد. آه کشید، گفتند:براى همینت فرستادیم!
دود او به دماغ آن راه یافته، عطسه بر آدم افتاد، حرکت در او پیدا شد. دیده گشود که فضاى عالم و روشنائى آفتاب دید گفت: «الحمداللّه»!
خطاب «یَرْحَمُک ربُّک» (خدایت رحمت کند. لذا از همینجاست که مستحبه انسان بعد از عطسه الحمدلله بگه و دوست و رفیق ایمانیش "یرحمک الله" جوابش بده) رسید.
از ذوق سِماع آن، فى الجمله سکوتى در روح پیدا شد و لیکن هر وقت متذکر ایام قرب و اُنس و وسعت عالم ارواح شدى، خواستى قالب بشکند؛ و او را مانند طفلان که مشغول مىکنند او را به معلمى ملائکه و سجود ایشان و آسمان گردانیدن و بهشت دیدن مشغول کردند، تا وحشت او کم شود. اما فائده نبخشید، لذا از جنس او حواء را خلق کردند «لَیَسْکُن إلَیْها» (تا به او سکونت و آرامش بگیرد) آن را مظهر جمال دید، به شاهد بازى مشغول شد!
ثعبان شهوت به حرکت درآمد، و به سبب آن، سایر قواى حیوانیه حرکت کردند و حُجُب میان عالم روح و اُنس پیدا شد و اُنس نقصان پذیرفت و ابلیس به طمع فریفتن افتاد او را بفریفت. چون فریفته شد، بعد از آن دریافت کرده از سر عجز و زارى درآمد که:
خداوندا! ما همه عاجزیم و قادر توئى!
ما همه فانییم و باقى توئى!
بىکسیم و کس همه توئى!
آن را که تو برداشتى میفکن و آن را که تو عزیز کردى خوار مکن، به شادى، پروردهی خود را غمخوار مکن، چون تو ما را برگرفتى بر مینداز.
این تخم تو کشتهاى، این گِل تو سرشتهاى...
چون زارى آدم از حد بگذشت، خطاب «مَضى ما مَضى و اسْتَأنف الْوُدّ بَینَنا» (آنچه که گذشت، گذشت؛ از این پس نیکی را با ما از سر بگیر. یا: از این پس نیکیِ بین ما دوباره شروع شد) رسیده، پس از آن، نداى بهجت فزاى «فَتابَ عَلَیهِ ربُّهُ» (خدایش او را بخشید) غلغله در مُلْک و ملکوت انداخت!
ایقاظ (تنبیه)
رُوِىَ عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، قال: «إن لِلّه عزّ و جلّ سبعین ألفٍ حجابٍ مِّن نورٍ و ظلمةٍ» (بین انسان و ذات اقدس الهی، هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی وجود دارد) چون روح انسانى را از عالم قرب جوار رب العالمین، به وحشتْسراى قالب عنصرى (قالب عنصری: ترجمهی روانش میشود بدن خاکی) مىآوردند آن را از سیصد و شصت هزار عالَم مُلک و مکلوت گذارنیدند و از هر عالم زبده و خلاصهاى او را همراه کردند، پس از عبور او بر چندین هزار عالَم مختلف، او را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى حاصل شد.
اگر چه آخر هریک واسطهی تحصیل کمالى هستند لکن در ابتداء هریک حجابى هستند از مطالعهی ملکوت و مشاهدهی جمال حق و ذوق مخاطبه و شَرَف اُنس از اعلا علیّینِ قرب، به أسفل السافلین چاه طبیعت آمده، و در آن زندانسراى، قرب چندین هزار ساله و محرمیّت خلوتخانهای خاص را فراموش کرده است. و امروز هر چه بر اندیشد از آن عالم هیچ یادش نیاید.
اول در عالم اُنس بود و به این جهت آن را «انسان» نامیدند «هَل أَتى عَلَى الإِنسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْر لَم یکن شیئاً مذکوراً». (آیا بر انسان روزگارانی گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟) آخر فراموش کار شد او را «ناس» خواندند: «یا أیها الناس» شاید از فراموشى باز گردد و ایام اُنس را یاد کند. «و ذکِّرهُم بَأیّامِ اللّهِ» (روزهای همنشینی با خدا را به یادشان آور!) «لَعَلّهُم یَتَذَکَّرون» (تا شاید یادشان بیاید!) «لَعَلَّهُم یَرجِعُون» (شاید به آن برگردند) «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الإیمان» (دوست داشتن مبدأ واقعی و وطن حقیقی، نشانهی ثمر دهی درخت ایمان است).
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن شهرى است کو را نام نیست
هر که باز نگشت، در دَرَکات کفر بماند «وَ لَکِنَّهُ أخْلَدَ إلَى الْأرضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَله کَمَثَلِ الْکَلْب» (اما او ـ به وطنش بازگشتی نکرد ـ و در زمین ماندگار شد و هوای نفسش را تبعیت کرد؛ پس از این نقطهی نظر هیچ فرقی با سگ ندارد!) قصد مراجعت، بقاء است؛ و وصول به وطن، مقام احسان؛ و تجاوز از آن، عرفان و اگر پیشگاه وصل رسد، عیان است و چون از در گذرد، نه حد وصف و نه عالم بیان است.
ابتداء که طفل به وجود آید و هنوز حُجُب مستحکم نشده است و نوعهد است و هنوز ذوق از آن اُنس باقى است، در حال که از مادر جدا شد، مىگرید. و چون شوق غالب شد، فریاد و زارى بر مىآورد. و مادر او را مشغول مىکند تا فراموش کند. و چون لحظهاى او را باز گذارند، پیل او یاد هندوستان کند، باز بر سر گریه و زارى شود. و در شب بیشتر باشد، چون در روز نظر او به محسوسات مىافتد و به آنها مشغول مىشود، و مادر، او را به پستان و شیر مشغول کند تا به تدریج اُنس اصلى را فراموش کند. و تا به حد بلوغ رسیدن، کار او انس گرفتن است به این عالم، و فراموش کردن آن عالم؛ و از این جهت است که بچهی هر حیوانى به اندک روزگارى پرورش یابد و به مصالح خویش قیام تواند نمود، بر خلاف آدمى، بچه که چون مأنوس به عالم دیگر است و یاد فراق آن عالم در جان اوست و در او رنگ عالَم غیب و شهادت است پس به کمال جسمیت نرسد الا به روزگاران؛ و بالجمله بعد از آن که اُنس به این عالم گرفت بعضى چنان آن عالم را فراموش مىکنند که اگر مُخبِر صادقالقول خبر دهد که وقتى در آن عالم بودهاى قبول نمىکند، و بعضى را هنوز اثر اُنس باقى است اگر چه به عقل خود نیز نداند که وقتى در آن عالم بوده اما چون مخبر صادق خبر دهد اثر آن صدق و اثر آن اُنس به یکدیگر پیوندند و نظر مهم ولایتگرى دست در گردن یکدیگر کرده قلب را به اقرار آورند و بعضى را چنان پرده از پیش بردارند که همه راهها و منازلى که عبور کرده مشاهده کند.**
۲. حالا با این تفاسیر، حماقت نیست که من مثلا شهرم تهران باشه و وقتی از تهران دور میشم، دلم برا خیابون ولی عصر و جردن تنگ بشه، فرد با ایمانی محسوب بشم و اگه دلم تنگ نشه فرد بی ایمان؟! این اعتقاد به یه جوک بیشتر شبیه هست تا به یه واقعیت دینی!
بعد از ظهر یکشنبه
پنجم ربیع الأول
۱۴۳۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر:؟
**خزائن ملا أحمد نراقی؛ صفحه 485.
استاد میم نقل میفرمود: شخصی نزد مرحوم آیت اللـه میرزا محمدرضا قمشهای ـ رحمة اللـه علیه ـ گفت: آیا این حرفهایی که عرفا میزنند (از سلوک و آداب و مَشاهد و کرامات و مقامات...)، بافتند، یا یافتند؟ در جواب فرموده باشد: اگر بافتند، خوب بافتند و اگر یافتند، خوب یافتند!
شب دوشنبه
بیست و سوم
ربیع الثانی۱۴۳۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند/فروغی بسطامی.