یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاد خدا» ثبت شده است

...این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی [می‌کوشند] و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است. آخر معشوق را "دل‌آرام" میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد؛ پس به "غیر" چون آرام و قرار گیرد؟!*

ألا بذکر اللـهِ، تطمئنّ القلوب...*

 

دوشنبه
یازدهم شوال
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فیه ما فیه مولانا.
** سوره رعد، آیه 28: هان که دلها تنها با یاد خدا آرام میگیرد!

تیتر، مصرعی از عراقی. قسمتی از این غزل زیبای اوست:

آرامِ دلِ غمگین، جز دوست کسی مگزین

فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم

دلدار دل‌افگاران غم‌خوار جگرخواران

یاری‌دهِ بی‌یاران، هرجا همه او دیدم

دیدم گلِ بستان‌ها، صحرا و بیابان‌ها

او بود گلستان‌ها، صحرا همه او دیدم!

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس

او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه

کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن

می‌بوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم

در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو

جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم...

۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۳

           یک. علی الظاهر: من و هم‌حجره‌ایم اون‌قدر همدیگه رو دوست داریم، که امشب توی یه ظرف و با قاشق مشترک غذا خوردیم! انقدر عاشق همیم!

           فی الواقع: ظرف‌هامون مونده توی حجره‌ی بغل و اونا هم در رو قفل کرده‌ن و رفته‌ن به سلامت!

           (لابد شنیدید که از یه بنده خدایی پرسیدند: اگه وسط دریا در حال شنا باشی و کوسه بکنه دنبالت، چکار می‌کنی؟
           گفت: خب معلومه! می‌رم بالای درخت!
           به حماقتش خندیدند و گفتند: وسط دریا که درخت نیست!
           با عصبانیت جواب داد: مجبورم! می‌فهمی؟! 

           حالا شده حکایت ما! )

           دو. عزیز دلی از من خواست تو نوشتن پایان‌نامه کمکش کنم. سرم شلوغه و بهش گفتم نه، ولی چون خیلی به گردنم حق داره، بالاخره قبول کردم.
           حالا که وارد گود شدیم، عملاً عمده‌ی کار با خودم شد و می‌بینم موضوعش خیلی وقت‌گیرتر از اونیه که فکر می‌کردم. زحمتشو ما می‌کشیم، مدرکش رو بقیه می‌گیرن! خلاصه این روزها حسابی دستم رفته تو حنا.
           دارم به این فکر می‌کنم که فقط دور خودمون رو شلوغ کردیم. میون این همه رفت و آمد، خبری از «خدا» نیست! فقط الکی  «بدو بدو»، بی‌حاصل. چه بسا ظاهر دغدغه‌هامون قشنگ و چشم‌پُرکُنه، ولی در عمل موندنی و "دستگیر" نیست. به قول قدیمی‌ها: "آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچّی"!

           

نگارش: شب پنج شنبه
 ارسال: شب جمعه
20 - 03 - 1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از: رباعیّات سنایی.

۱۲ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۲۴