یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۴ مطلب با موضوع «حالات روحی» ثبت شده است

           ۱. امروز روز دوم ماه رجبه و من دارم چله‌ی جدیدی رو تجربه می‌کنم. امروز و دیروز رو روزه گرفتم. اگه لطف خدا شامل بشه، دوست دارم کل رجب و شعبان رو روزه داشته باشم.
           ۲. این دو روز، کم‌تر به خودم سخت گرفته‌م. نمی‌خوام فشار بیارم؛ برا همین، از عبادات هرچی که عشقم کشیده رو انجام داده‌م، و باقی مستحبات رو بی‌خیال بوده‌م. امیدوارم بتونم ادامه بدم.
           ۳. دارم برا زیارت امام رضا علیه السلام، لحظه شماری می‌کنم!

 الثلاثاء، ثانی من شهر رجب المرجب ۱۴۳۱
المصادف بولادة مولی الأمام علی بن محمد الهادی روحی له الفداء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شاطر عباس صبوحی.

۲۵ خرداد ۸۹ ، ۱۷:۵۲

           این چند روز درگیر امتحانات شده‌م و بعد از چله‌ی قبلی، هیچ حال ندارم. خاک تو سرم! هرچی می‌خونم و عمل می‌کنم، آخرش سرمو می‌کنم تو همون طویله‌ای که بودم.
           امیدوارم تا رجب حال خوشی دست بده... .

شب جمعه ۲۷/۶/۱۴۳۱

ــــــــــــــ
*قدسی مشهدی (قرن ۱۱)

۲۰ خرداد ۸۹ ، ۱۹:۵۸

دیشب، چهل به سر شد!

 

۲۴/۶/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*تا چو گل از دست دوست، دست به دست آمدیم/شیخ فرید الدین عطار نیشابوری.

۱۷ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۲۸

           ۱. اسمش رو هرچی می‌خوای بذاری بذار؛ اما من به روضه گوش دادن؛ به گریه کردن اعتیاد دارم. من اگه دو هفته ابوحمزه نشنوم، می‌میرم. اگه چهار روز به گوشم روضه نرسه، هلاک می‌شم! من اگه هر ماه تو بیابونا دنبالت نگردم دق می‌کنم!
           ۲. روزهایی بود که من تازه داشتم ادراک معانی می‌کردم. مرتضی منو دعوت کرد برای ناهار به تهران. رفتیم به یه رستوران و سفارش چلو کباب داد. نمی‌دونم گوشتِ چه حیوونی بود، اما همه‌ی حالم رو گرفت. دیگه هیچی نفهمیدم... تا همین چند روز که داره کم‌کم بر می‌گرده انگار. یادمه اون موقع وقتی رفتم بهش گفتم، خندید! گفت: تو رستوران خوردی؟ گفتم: آره. گفت: همینه! بیشتر رستوران‌ها مضر هستند... بعد مثل کسی که داره پسرش رو نصیحت می‌کنه، خیلی حنین و دل‌نشین گفت: تا می‌تونی غذای بیرون نخور.
           ۳. یادم که میاد،‌ خنده‌م می‌گیره. اون روزهایی که سر خود ذکر برداشته بودم و کل مسیر تهران قم رو دو روز ذکر خاصی می‌گفتم. کم‌کم اثر کرد و دیگه وقتی می‌خوابیدم، چشم و گوشم از کار نمی‌افتاد! همه‌ی صداها رو می‌شنیدم! دیدم فایده نداره؛ وقتی می‌خوابم خستگی‌م در نمی‌ره؛ ولش کردم!! دیوانه بودم‌ها!

شنبه ۱۵/۶/۱۴۳۱

ـــــــــــــ
*حافظ.

۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۹