یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۴ مطلب با موضوع «حالات روحی» ثبت شده است

فعلا:
فقط سکوت...
فقط سکوت...
فقط سکوت...
فقط سکوت...
فقط سکوت...
فقط سکوت...

۲۰رمضان المبارک ۱۴۳۱

۰۹ شهریور ۸۹ ، ۱۲:۱۳


شب هفدهم رمضان ۱۴۳۱

۰۶ شهریور ۸۹ ، ۰۱:۴۵

مانند طفل در به دری گریه می‌کنم
مثل گدای پشت دری گریه می‌کنم
بار مرا کسی نخریده... تو می‌خری؟!
بار مرا بخر! نخری گریه می‌کنم
از چند جا شکسته پرم، ای شکسته بند!
از غصه‌ی شکسته پری گریه می‌کنم
این روزه‌ها به درد قیامت نمی‌خورد
دارم برای بی‌سپری گریه می‌کنم

آقا نیامد و دل ما باز هم شکست
پس پای سفره‌ی سحری گریه می‌کنم
جان همان که زائر بابا نشد، مرا
یک کربلا ببر... نبری گریه می‌کنم!
علی اکبر لطیفیان

۰۱ شهریور ۸۹ ، ۱۷:۳۰

           ۱. سحر ِ دیروز توفیقی حاصل شد و به حرم فاطمه‌ی معصومه سلام اللـه علیها مشرّف شدم. شاید چند سالی می‌شد که حرم رو این‌طور خلوت ندیده بودم. از صحن ایوون طلا وارد شدم و کفشم رو دادم امانت. بعد، از در ِکنار کفش‌داری مشرّف شدم به روضه‌ی منوره و ضریح رو چسبیدم. چشمم رو دوختم به قبر و شروع کردم دردِ دل گفتن. خواستم که منو متوقف نکنن... راه ببرن... خسته شدم از رکود.
            ۲. یه مطلب خیلی جالبی که تو حرکت به سمت خداست، اینه که همیشه، آدم خواهان رشده، و وقتی این تغییر حاصل می‌شه، بعد یه مدت موندن تو اون مرحله رو هم باخت می‌دونه و دوباره پیشرفت میخواد. حتی اگه مقام فعلی‌ای که صاحبش هست، آرزوی مردم عادی باشه؛ اما دیگه سالک نمی‌تونه تو این مرحله بمونه و موندن، یعنی عین ضرر. اگه صعود نکردن، یا اسکان تو منزلی از منازل سیر، طولانی بشه، چه بسا کم‌کم سلوک بشه عادت، و اون‌موقع‌اس که حتی سیر قهقرایی و رو به عقب هم اگه به وجود بیاد، طرف متوجه نمی‌شه. نگاه که می‌کنم، می‌بینم یکی از عوامل مهم "پس‌رفت" در مسیر خدا، عادت کردن به وضعیت فعلیه. یعنی هر وقت شخص به حال فعلی خودش رضایت بده، دچار سقوط می‌شه. این نظریه رو ابتدائاً تو رساله‌ی سید بحرالعلوم خوندم؛ اما حالا مدت‌هاست خودم بهش رسیده‌م و با بسط بیشتری متوجه مطلب شده‌م. به عقل ناقص خودم، فکر کنم تنها راه حلش هم "محاسبه" و "تضرع" باشه. الحمدلله این ماه به واسطه‌ی روزه، دل‌ها رقیق‌تر می‌شه... و بهترین موقعیت برای تغییر، و حرکت از منزل فعلی، همین ماهه. اللهم ارزقنا!

شب شنبه
 سوم رمضان المبارک ۱۴۳۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شبها/علیرضا قزوه.

۲۳ مرداد ۸۹ ، ۲۳:۲۲

           صلّی اللـهُ عَلَی المُتَرَشِّحِ بالأنوارِ الإلهیّةِ، المُربّی بالأستارِ الرُّبوبیَّةِ، فَیّاضِ الحَقائِقِ بِوُجُودِهِ، قَسّامِ الدّقایقِ بِشُهودِهِ، الإسمِ الأعظَم الإلاهی، الحاوی للنَّشآتِ الغَیرِ المُتناهی، غَوّاص الیَمِّ الرَّحمانیَّةِ، مُسلِکِ الآلاءِ الرَّحیمیَّةِ، طُورِ تَجلّی اللّاهوتیَّةِ، نارِ شَجَرَةِ النّاسوتیَّةِ، نامُوسِ اللهِ الأکبَرِ، غایةِ البَشَرِ، أبی الوَقتِ، مَولَی الزَّمانِ الّذی هُوَ لِلحَقِّ أمانٌ، ناظِمِ مَناظِمِ السِّرِ و العَلَنِ، أبی القاسِمِ مُحَمَّدِ بن الحَسَن علیه الصَّلوة و السّلام.*
          حتما خوب می‌دونید چند روزه از همه بدم اومده؛ از خودم هم. دیدگاه‌های شرک‌آلود اطرافیا، عامه‌ی مردم، و حتی خواص جوامع مدّعی، خسته‌م کرده. مطمئنم اگه شما نبودید، تا حالا بارها زده بودم زیر همه چی و رفته بودم. راه، راه خیلی سختیه. شرایط مساعد نیست؛ به خصوص که هر روز تعداد مخالفین شما بیشتر می‌شن. کسایی که با اصل وجود شما مخالفن. کسایی که اصلا به شما معتقد نیستند. هه! چی دارم می‌گم؟ از علاقه‌مندا و عاشقای شما چه خیری رسید، که از مخالفین برسه؟ همه دست به دست هم داده‌ن، که شما نباشید… زبونم لال.
           یه خواهش دارم! البته قبلش بگم که... من همیشه دست شما رو تو گِل ِ وجود خودم حس کرده‌م. اما این دفعه می‌خوام یه تغییر اساسی رو تجربه کنم؛ ولو به خُرد شدنم منتهی بشه... یا صاحب؛ یا رَفیق!

دوشنبه
۲۷شعبان۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*تقریبا فراز آخر صلوات محی الدّین هست که مربوط به امام زمانه. انصافا خیلی دلچسبه.

۱۸ مرداد ۸۹ ، ۱۶:۴۰

           ۱. یکشنبه ظهر از خیابون آیت اللـه بهجت (آزادی سابق!) داشتم طرف چهارراه شهدا میومدم، که دیدم مردم یه جا جمع شده‌ن. اول فکر کردم دعوا شده. چون تو مسیرم بود، همین‌طور که نزدیک‌تر شدم، دیدم پلیس یه محوطه رو نوار زرد کشیده‌ و کسی حق وارد شدن نداره. از پشت جمعیت نگاه کردم، دیدم یکی روی زمین خوابیده و روش ملحفه‌ی سفید کشیده‌ن. از زیر سرش خون سرازیر شده بود روی آسفالت؛ اون مُرده بود! از نوجوون دوچرخه سوار کنارم پرسیدم: چی شده؟ گفت: از بالای ساختمون خودشو انداخته پایین.
           بدم اومد! از لای جمعیت خودمو بیرون کشیدم و مسیرم رو ادامه دادم و چون جنازه سر راهم بود، بهش نزدیک‌تر شدم. به فاصله‌ی دوسه متری‌ش وایسادم و انگار که مامورها منو ندیده باشن، جلوگیرم نشدند. حالا من از همه بهتر می‌دیدمش. روح خبیثی حاکم ِ به محیط شده بود. یه بویی میومد، مثل بویی که تو مرده‌شورخونه‌‌ها هست. دقت کردم به جنازه. پیرهن و شلوار پوشیده بود و به پشت افتاده بود. طرز قرار گرفتن جنازه طوری بود که انگار کمر یا گردنش شکسته. فکر کنم پیشونی‌ش خورده بود به آسفالت و تمام!
           اومدم عقب‌. می‌خواستم از اون فضای مسموم عُق بزنم. نمی‌دونم چه کوفتی بود، اما مثل جایی که مدت‌ها توش گناه شده باشه، اون یه تیکه‌ی زمین آتیش بیرون می‌داد. خودکشی از بزرگترین حماقت‌هاییه که یه آدم می‌تونه مرتکب بشه. خدا حفظمون کنه!
           ۲. حالا مُردن کسانی که خودکشی می‌کنن رو با مرگ امام حسین مقایسه می‌کنم، می‌بینم واقعا تفاوت "ماهوی" هست! یعنی هر دو می‌میرن، اما در واقع، اولی مرگ و دومی حیاته. جالب این‌جاست هر دو هم می‌دونن دارن کشته می‌شن! هم اونی که مثلا از بالای ساختمون خودشو پرت می‌کنه، و هم کسی که طرف کربلا حرکت می‌کنه و می‌بینه که رسول خدا بهش می‌فرمان خداوند می‌خواد تو رو کشته ببینه... هر دو... ولش کن!
           اصلا در روز به این مبارکی، امام رو قیاس کردن هم غلطه. چرا بقیه رو یه طرف بذارم و امامم رو طرف دیگه؟ من جز آقام چشم ندارم دیگری رو ببینم! بذار از خودِ خودش بگم، سوای اغیار: به نظرم گرد و غبار تن اسب أبی‌عبداللـه به هزار "غیر" می‌ارزه. آقا! "یه آقا"ی واقعی شمایید! امیدوارم یه روز تو راه شما سرم به نیزه بره. بدنم مُثله بشه، یا روزها بالای دار بمونم... فقط برا این‌که یه لحظه لبخند رضایت شما رو ببینم. جسم و جان، نسل و دودمان، مال و اعتبار، پدر و مادر من و هزارانِ مثل من و بهتر از من، فدای یک سر موی علی أصغر شما!

پنج‌شنبه ۳شعبان المعظم ۱۴۳۱
مصادف با ولادت مولانا حضرت سیدالشّهداء، امام حسین بن علی، روحی له الفداء
مشهد مقدس رضوی، علیه آلاف التّحیة و الثّناء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟!/حافظ.

۲۴ تیر ۸۹ ، ۱۶:۲۳
           ۱. دیروز قبل غروب آفتاب، تو شبستان مسجد گوهرشاد

۲۰ تیر ۸۹ ، ۱۶:۴۸

           ۱. "ماه رجب". اگه کسی این کلمه رو به من بگه و بپرسه یاد چی می‌افتم، احتمال این‌که بگم:"مشهد"، خیلی زیاده! امسال سال چهارمیه که امام رضا علیه السلام محبت می‌کنن و ماه رجب می‌طلبن. در روایتی از امام جواد علیه السلام هست که زیارت امام رضا علیه السلام همیشه خوبه، اما در رجب لطف دیگه‌ای داره.

۱۵ تیر ۸۹ ، ۲۰:۰۷

           ۱. یه روز عده‌‌ای اراذل و اوباش روستای ِ"کبودر آهنگ"، به تحریک مخالفین ِ"مرحوم حاج میرزا جعفر کبودر آهنگی همدانی" (که از عرفای بزرگ بوده) تصمیم می‌گیرن ایشون رو اذیت کنن. رو همین حساب، یه مجلس عیش و نوش راه می‌ندازن و ایشون رو دعوت می‌کنن. حاج میرزا وقتی وارد مجلس می‌شه و می‌شینه، می‌بینه همه‌ی اهل گناه روستا جمع هستند! یه مدت که می‌گذره، در اتاق باز می‌شه و یه زن بــرهنه با جام شراب میاد تو اتاق و به مهمونا شراب می‌ده، تا می‌رسه بالا سر مرحوم کبودر آهنگی. میرزا جعفر به تعارف زن توجهی نمی‌کنه و همین‌طور سرش پایین بوده. زن دوباره خواسته‌شو می‌گه و شروع می‌کنه به رقصیدن و سعی می‌کنه خودشو خیلی به مرحوم حاج میرزا جعفر نزدیک کنه تا ایشون بیشتر اذیت بشه. زن رقاصه وقتی می‌بینه مرحوم کبودر آهنگی توجهی نداره، قدری عقب‌تر می‌ره و دوباره شروع می‌کنه به رقصیدن و این‌بار یه مصرع شعر هم همراه با رقصش می‌خونه و می‌گه: «گر خود نمی‌پسندی، تغییر ده قضا را». تو همین احوال، مرحوم کبودر آهنگی سرشو بلند می‌کنه و می‌فرماد: «تغییر دادم!»
           تا این جمله‌ی حاج میرزا جعفر تموم می‌شه، زن جیغ بلندی می‌کشه و جام شراب رو به زمین می‌کوبه. بعد هراسون دنبال یه چیزی می‌گرده خودش رو بپوشونه؛ که می‌بینه یه پتو گوشه‌ی اتاق هست. اونو بر می‌داره و دور خودش می‌پیچه و با عجله از اتاق بیرون می‌ره.
           بعد این ماجرا، مرحوم کبودر آهنگی از جا بلند می‌شه و از اون خونه بیرون میاد. نقل می‌کنن اون اراذل هم پشیمون می‌شن و توبه می‌کنن و از شاگردای سلوکی‌ میرزا می‌شن.
           مدت‌ها می‌گذره و یه روز یکی از مرحوم کبودر آهنگی می‌پرسه: سرنوشت زن رقاصه، که اون شب از خونه رفت چی شد؟ ایشون جواب می‌ده: این زن از اوتاد و اولیاء خدا شد، و دیگه چشم کسی بهش نمی‌افته!
           ۲. شب جمعه‌ای که گذشت، "لیلة الرغائب" بود. سید برای افطار دعوتمون کرده بود و با رفقا اونجا بودیم. آخر دوازده رکعتِ اعمالی که بین نماز مغرب و عشا، برای این شب ذکر شده، اومده که باید حاجت بطلبی که انشاءاللـه روا می‌شه. وقتی نماز‌ها و ذکرهاشو گفتم، داشتم فکر می‌کردم که چه حاجتی بگم، به زبونم اومد: گر تو نمی‌پسندی، تغییر ده قضا را…!

شنبه ۶/۷/۱۴۳۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ.

۲۹ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۲

دیدم از بی عاری، خسارت بسیاری...
بیا و خوش حالم کن، به لحظه ی افطاری...

 

پنجم رجب ۱۴۳۱

۲۸ خرداد ۸۹ ، ۱۶:۰۸