یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دلا تا کی در این چرخ مجازی...

شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ

            امروز با محمدصادق می‌رفتیم یه جایی، که وسط راه خوردیم به غروب و کنار یه مسجد زدیم بغل، رفتیم نماز. چون هنوز اذون نداده بودن، اهل مسجد تازه داشت پیداشون می‌شد. یه پیرمرده‌ نشسته بود رو صندلی و یه مرد پیر دیگه، که سر زنده تر از اون بود، سر به سرش می‌ذاشت. همینطور که اذیتش می‌کرد، اون اولی با صدایی که ـ ته لرزه‌ای هم داشت اما ـ محکم بود، گفت: تو کِی می‌خوای آدم شی؟! اون یکی با شادابی جوابشو داد: نمی‌دونم! اما می‌دونم آخرش آدم می‌شم. آخرش می‌شم! باور کن! اولی منکرانه گفت: آخه کِی؟! حتما اون دُنــیـ... دومی زد وسط حرفش و مصمم‌تر از قبل ـ در حالی که با دوتا دستاش می‌زد رو لُپ‌های اون‌یکی پیرمرده! ـ گفت: این دنیا و اون دنیاشو نمی‌دونم! اما می‌دونم که بالاخره یه روز آدم می‌شم!
           شاید برات مسخره باشه، اما خیلی تکونم داد!

شب شنبه
نیمه رجب
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*کنی مانند طفلان خاک بازی؟!

۹۰/۰۳/۲۸