یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

Title-less

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۲۲ ب.ظ

           یه بار که مجلس تموم شد، استاد، برای رفتن از جا بلند شد و راه افتاد. یه نفر سؤال داشت؛ و وقتی پرسید که آقای استاد، دو سه تا از پله‌های زیرزمین رو هم بالا رفته بود. همه‌ی بدن رو به سمت سائل برگردوند و ـ به خلاف همیشه‌ـ به چشماش خیره شد. رفتم نزدیک و خیره شدم. رندی و کیاست و تیزی، از چشماش می‌بارید. خیلی زیاد. نمی‌دونم چرا، ولی دلم لرزید!

شب ششم شوال۱۴۳۱

۸۹/۰۶/۲۴