یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم...*

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۸۹، ۰۹:۵۱ ب.ظ
           یک. بالاتنه رو برهنه کردم و نشستم تو سجاده. رفت سراغ کامپیوتر، از پوشه «مناجات»، دعای «ابوحمزه ثمالی» رو دید و بازش کرد. قرار شد با هر فقره از «ابوحمزه»، یه تازیانه بزنه. قبل از این‌که شروع کنه، گریه‌م گرفت! وقتی شلاق رو فرود می آورد، هم من گریه می‌کردم، هم او. با هر فقره، بیشتر از پنج‌ تا زد! اونقدر زد که خودش خسته شد. با این که نصف دعا بیشتر خونده نشده بود، خستگی مانع ادامه دادنش شد. من هم دیگه نا نداشتم.
           بعدش برا خودم آبجوش و نبات ریختم تو یه لیوان دسته دار و خوردم. رفتم جلو آینه قدی، دیدم کمرم قرمز قرمز شده؛ تاولهایی مثِ جوش بزرگ هم روش در اومده. برا اینکه رد تازیانه نمونه، هر بار به یه جای کمرم میزد. حالا دیگه نمی تونم درست تکیه بدم... خیلی خوابم میاد...
           دو. مدت زیادیه که آدمیت فراموشم شده؛ بدیهی‌ترین وظایفم رو رها کرده‌م، چه برسه به سلوک ملوک! خیلی وقت پیش، می‌خواستم به خودم گوش‌مالی بدم؛ که دادم!
* از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم. مرحوم نوقانی
شب چهارشنبه
هشتم ربیع الثانی
1431
۸۹/۰۱/۰۳