روزها فکر من این است و همه شب سخنم...
جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۵۹ ب.ظ
۱. این روزا حال عبادت ندارم، ولی اگه چند لحظه به حال خودم رهام کنن، میرم تو فکر خودم. این که چـِیَم، کیم و کجام. خیلی نگرانم و مرگ رو نزدیکتر از همیشه احساس میکنم. این دغدغه، که چه اتفاقاتی قراره بیفته، خیلی آزارم میده. شدهم مصداق این بیت شعر از مولانا که:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟!
به کجا میروم آخر... ننمائی وطنم؟!
...
۲. نزدیک سه ماه از نوشتن آخرین پستِ این دفترچه میگذره. تو این مدت، اتفاقات زیاد و عجیبی افتاد؛ و خیلی چیزا تغییر کرد، اما حرف دلِ الآنِ من، همون پست قبله!
۳. سعی میکنم از این به بعد، منظم و مستمر بنویسم؛ ان شاءاللـه.
شب ۳/۴/۱۴۳۱
۸۸/۱۲/۲۸