یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

           ۱. اسمش رو هرچی می‌خوای بذاری بذار؛ اما من به روضه گوش دادن؛ به گریه کردن اعتیاد دارم. من اگه دو هفته ابوحمزه نشنوم، می‌میرم. اگه چهار روز به گوشم روضه نرسه، هلاک می‌شم! من اگه هر ماه تو بیابونا دنبالت نگردم دق می‌کنم!
           ۲. روزهایی بود که من تازه داشتم ادراک معانی می‌کردم. مرتضی منو دعوت کرد برای ناهار به تهران. رفتیم به یه رستوران و سفارش چلو کباب داد. نمی‌دونم گوشتِ چه حیوونی بود، اما همه‌ی حالم رو گرفت. دیگه هیچی نفهمیدم... تا همین چند روز که داره کم‌کم بر می‌گرده انگار. یادمه اون موقع وقتی رفتم بهش گفتم، خندید! گفت: تو رستوران خوردی؟ گفتم: آره. گفت: همینه! بیشتر رستوران‌ها مضر هستند... بعد مثل کسی که داره پسرش رو نصیحت می‌کنه، خیلی حنین و دل‌نشین گفت: تا می‌تونی غذای بیرون نخور.
           ۳. یادم که میاد،‌ خنده‌م می‌گیره. اون روزهایی که سر خود ذکر برداشته بودم و کل مسیر تهران قم رو دو روز ذکر خاصی می‌گفتم. کم‌کم اثر کرد و دیگه وقتی می‌خوابیدم، چشم و گوشم از کار نمی‌افتاد! همه‌ی صداها رو می‌شنیدم! دیدم فایده نداره؛ وقتی می‌خوابم خستگی‌م در نمی‌ره؛ ولش کردم!! دیوانه بودم‌ها!

شنبه ۱۵/۶/۱۴۳۱

ـــــــــــــ
*حافظ.

۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۹

کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد
صیاد رفته باشد...

۰۶ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۴۱

           کتاب‌خونه‌ی آیت اللـه مرعشی نجفی، یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌‌های کتاب ایرانه. چند روز پیش برا مطالعه رفته بودم اون‌جا. یه کتاب از تالار قفسه‌باز برداشته بودم نگاه می‌کردم، رسیدم به صفحه‌ای که نویسنده یه بیت شعر به عنوان شاهد آورده بود:
پسرانه پیشم آیی،  پدرانه  بوسمت لب
چه کنم  پسر ندارم،  چه کنی پدر نداری!
بعد دیدم یکی که قبل از من این کتاب رو می‌خونده، اومده شعر رو اصلاح کرده و روی بعضی لغاتش خط کشیده و کنارش درست‌ترش (!) رو نوشته. نتیجه‌ش شده بود:
عاشقانه  پیشم آیی،  برادرانه  بوسمت لب
چه کنم خواهر ندارم،چه کنی شوهر نداری!
           یکی از رفقا پیشم درس می‌خوند، نشونش دادم و کلی خندیدیم. حالا کتاب‌خونه‌ی ساکت، و من هرچی می‌خواستم جلوی خنده‌مو بگیرم، نمی‌تونستم! خنده‌م از شعر نبود؛ از این می‌خندیدم که موقع خوندن این کتاب علمی خشک، این چطور به ذهنش رسیده بره تو این فاز و شعرو عوض کنه؟! البته اصلاحیه‌ی این آقای خوش‌ذوق، از جهت وزن لنگ می‌زد! باید می‌نوشت:
دلبرانه   پیشم  آیی، همسرانه بوسمت لب
چه کنم که زن ندارم، چه کنی شوهر نداری!

چهارشنبه ۱۲/۶/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شعر از حکیم مشهور، میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی هست.

۰۵ خرداد ۸۹ ، ۱۷:۵۷

           من پشت میز درس می‌خوندم، اون رو زمین به متکا لم داده بود و داشت زور می‌زد برا فاطمیه شعر بگه! بعد نیم ساعت شروع کرد یه دو بیتی خوندن. مضمون یه مصرعش این بود که "همسرش را در بیابان دفن کرد"! با لبخند گفتم: حضرت زهرا رو که تو بیابون دفن نکردند! یه دفعه حالش گرفته شد، با ناراحتی پرسید: چرااا؟!! من که از حالت ناراحتی چهره‌ش و طرز "چرا" گفتنش مُرده بودم از خنده، جواب دادم:به خاطر این‌که زحمتت به باد نره می‌گی "چرا"؟! یه چند لحظه جواب نداد! اصلا نمی‌خندید! اما من از خنده دل درد گرفته بودم! بعد یه ذره گفت: شانس نداریم!!!

یک‌شنبه ۹/۶/۱۴۳۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*وز درون من نجست اسرار من/مولانا.

۰۲ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۱۵

           همه‌ی اونایی که مطالب ادیان الهی به گوششون خورده و باهاش مخالفن، دو دسته هستند: عده‌ای که می‌فهمن، اما نمی‌خوان زیر بار حرف حق برن؛ و دسته‌ای که عقلشون به شناخت حق قد نمی‌ده. عده‌ی اول، ملعون، و عده‌ی دوم مغفورند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سوره‌ی‌ النجم، آیه ۳۰.

۰۱ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۰۹