یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

...با قتل محسن دست دشمن باز گردید

کشتار آل فاطمه آغاز گردید

تا دست بیداد سقیفه آتش افروخت

بیت علی تا خیمه‌های کربلا سوخت

وقتی که زهرا سیلیِ غصب فدک خورد

در مقتل خونْ دخترش زینب کتک خورد

تا دست حیدر بسته با دست جفا شد

دست علمدار حسین از تن جدا شد

وقتی خلافت را زحیدر غصب کردند

طاغوت‌ها را تا قیامت نصب کردند

آل محمّد کشته‌ی این خنجر اَستند

حجّاج‌ها زاییده‌ی این مادر اَستند

تنها نه انکار ولایت از سقیفه است

تا روز محشر هر جنایت از سقیفه است

اعلانِ جنگِ با خدا روز سقیفه است

بیدادها را ابتدا روز سقیفه است

شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد

یک گام از راهی که رفته بر نگردد

هر کس که زهرائی‌ست پرچمدار دین است

سیلی خور خطّ امیرالمؤمنین است...*

شب شنبه
دوم جمادی الثانی
ایام شهادت مادر سادات
حضرت صدیقه ی طاهره
بهانه ی خلقت
فاطمة الزهراء
روحی و أرواح العالمین فداها
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حاج غلامرضا سازگار.

شعر تیتر از مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ـ مشهور به کمپانی ـ.
یعنی:
وای بر آنان از خشم خدای جبّار، به خاطر ظلمی که بر ریحانه پیامبر برگزیده ی خدا روا داشتند... .

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۳

یک.
کربلا

           جدای از مشغله‌ها، اصلا این روزها دستم به نوشتن نمی‌ره.
           قبل از تعطیلات نوروز بود که به صورت انفرادی راهی عتبات شدیم. قبل از هر جا ـ به رسم ادب ـ مشرف شدیم نجف. شب اول رو بدون زیارت کردن، رفتیم یه مسافرخونه. فردا صبحش خونه‌ی سیدعلی رو پیدا کردیم و رفتیم ساکن شدیم. پنج روز نجف موندیم. جز حرم مولا أمیرالمؤمنین علیه السلام، مرقد انبیای الهی عظام، حضرت هود و حضرت صالح علیهما السلام رو زیارت کردیم.
           وادی‌السلامِ عجیب، و قبر مرحوم قاضی رو هم بهره‌مند شدیم.
           روز ششم مشرف شدیم کربلا. پنج روز در کربلا بودیم، که دو روز آخر رو خیلی سخت تحمل کردم. فضای حرم و حجم مصیبت‌ها، گاهی اوقات خیلی روی قلبم فشار می‌آورد. قتلگاه رو که دیدم، نزدیک بود بالا بیارم... بگذریم.
           حرم حضرت اباعبداللـه روحی له الفداء و مهمان‌نوازی حضرت بی‌نظیر بود. حلاوت زیارت شب جمعه‌ی کربلا رو هیچ‌وقت فراموش نخواهم کرد.
           روز جمعه ـ که روز پنجم اقامت ما در کربلا بود ـ با زیارت وداع حرمین شریفین و زیارت تلّ زینبیه و قتلگاه و قبر مرحوم ابن فهد حلّی به پایان رسید.
           و من اصلا طوری محو عنایات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بودم که فراموش کردم سر قبر مرحوم سیدهاشم حدّاد و مرحوم ملاحسین‌قلی همدانی مشرف بشم.
           اقامت از حدّ پنج روز تمام که گذشت، به سمت کاظمین حرکت کردیم. سه روز مهمان امامین الکاظمین علیهما السلام بودیم و یک روز هم در این بین به زیارت سامراء و دو امام بزرگوار و حضرت أباجعفر (سیدمحمد) علیهم السلام مشرف شدیم.
           در تمام مدت اقامت کربلاء و کاظمین مهمان آشنایان و دوستان بودیم، جز روز آخر که از برخورد با "اغیار" ملول شدیم و از صبح تا شب در روضه‌ی منوره‌ی حضرت موسی بن جعفر و جوادالأئمه علیهم السلام پناه گرفتیم.
           بعد از چهار روز اقامت در کاظمین، به سمت ایران حرکت کردیم که مجموعا از روز حرکت تا برگشت، 17 روز طول کشید.
واقعا زیارت، چقدر در طرز فکر آدم اثر داره. خیلی عجیبه.
            اما از بین این همه، حال روضه‌ی منوره‌ی امیرالمؤمنین و حرم سید محمد و مسجد سهله، و مسجد براثا در بغداد، حال خاصی داشت. یک تجلی توحیدی در این چهارمکان احساس کردم که در جاهای دیگه نبود. الحمدلله... الحمدلله...
            نمی‌دونم چرا فکر و قلمم جامد شده. نمی‌تونم بنویسم. حالش نیست. 

 
با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت

هم چنان که جگر خویشتن از یادم رفت
من اویسم بگذارید که اُطراق کنم
بوی شهر تو که آمد قَرَن از یادم رفت
جذبه‌ی عشق چنین است: فقط ذوب کند!
صحبت نام تو شد نام "من" از یادم رفت
قصد "ربِّ اَرِنی..." گفتن من دیدن توست
تا نگاهم به تو افتاد "لَنْ..." از یادم رفت
مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده‌ام
بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت
مثل فطرس نکنم پشت به گهواره‌ی تو
بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت
"ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم"
بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت
می‌رود دل به همان جا که تعلّق دارد
صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت...*

قم المقدسة
شب سه شنبه
بیست و هشتم
جمادی الأول

تکمیل در عصر جمعه
اول جمادی الثانی
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــ
* علی اکبر لطیفیان.
شعر تیتر از سعدی.

۱۹ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۴۵

سَواد* دیده‌ی غم‌دیده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال تو‌ام هرگز از نظر نرود...**

یکشنبه
پنجم جمادی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*سَواد یعنی سیاهی. و در این‌جا یعنی همان مردمک چشم.
**شاه‌بیتی از خواجه‌ی شیراز رضوان اللـه علیه.

۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۰

قاصدکیا نسیمَ  الصَّبا  رَجَوْتُ إلَیْکْ
قــُلْ لِمَحْبُوبیَ السّلامُ علَیْکْ

گرچه دورم به صورت از برِ تو
إنّمَا  الْقَلْبُ  وَ  الفؤادُ  لَدَیْکْ *

 

شب یکـ شنبه
پنجم جمادی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر متن: ؟
مصرع تیتر از خواجه ی شیراز رضوان اللـه علیه.

۲۷ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۴۴

           یک. مؤلف روح مجرد می نویسند: "مرحوم (شهید مرتضی) مطهّرى با حقیر سوابق دوستى و آشنائى دیرین داشت، و ذکر مبارک حضرت آقا (مرحوم سید هاشم حدّاد) با وى کم و بیش- نه کاملًا- به میان آمده بود. و اینک که آقا از کربلا به طهران آمده‏اند ایجاب مى‏نمود که این دوست دیرینه نیز از محضرشان متمتّع گردد. روى این اصل، بنده جناب مطهّرى را خبر کردم و ایشان در بنده منزل احمدیّه‌ی دولاب تشریف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات انجام شد. و سؤالاتى نیز از ناحیه مرحوم مطهّرى شد که ایشان پاسخ دادند. مرحوم مطهّرى شیفته ایشان شد، و کأنّه گمشده خود را اینجا یافت. و سپس مرتبه‌ی دیگر آمد و باز ساعتى در این اطاق عمومى بیرونى با هم سخن و گفتگو داشتند.

           آنگاه صدیق ارجمند مرحوم مطهّرى به بنده گفت: آیا ممکن است حضرت آقا به من یک ساعتى وقت بدهند تا در خلوت و تنها با ایشان ملاقات داشته باشم؟! عرض کردم: اشکال ندارد. ایشان وقت میدهند، و مکان خلوت هم داریم!
           به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند: مانعى ندارد؛ بیاید و هر سؤالى که دلش می‌خواهد بکند.
           در بالاى بامِ منزل اطاق کوچکى براى اثاثیّه و لوازم بام معمولًا بنا مى‏کنند؛ حقیر مکان خلوت را آن اطاق قرار داده و ساعتى را آقا معیّن فرمودند براى فردا که بیاید و ملاقات خصوصى داشته باشیم.

           در موعد مقرّر مرحوم شهید مطهّرى آمدند، و ما با حضرت آقا آنها را به بام بردیم و براى آنکه احیاناً کسى به بام نرود حتّى از اطفال و افراد بى خبر از رفقا و دوستان، در وقت پائین آمدن درِ بام را از پشت قفل نمودم.

           در اینجا مرحوم مطهّرى آنچه می‌خواهد از ایشان مى‏پرسد. سؤالهاى انباشته و کهنه و جواب داده نشده‏اى را که چون ساعت به سر رسید و آقا پائین آمدند و مرحوم مطهّرى پشت سرشان بود، من دیدم مطهّرى بقدرى شاد و شاداب است که آثار مسرّت از وَجَناتش پیداست.

           آنچه میان ایشان و حضرت آقا به میان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسیدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا این ساعت هم نمی‌دانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: این سیّد حیات بخش است!

           ناگفته نماند که روزى مرحوم مطهّرى به حقیر مى‏گفتند: من و آقا سیّد محمّد حسینى بهشتى در قم در ورطه هلاکت بودیم، برخورد و دستگیرى علّامه طباطبائى ما را از این ورطه نجات داد.

           حالا این کلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سیّد هاشم که: این سیّد حیات بخش است، هنگامى است که حضرت علّامه هم حیات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان که در روز هجدهم محرّم الحرام 1402 هجریّه قمریّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علّامه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه‌ی بقا مُخَلَّع گشتند.

 

           دو. در سفرى هم که مرحوم مطهّرى به أعتاب عالیات مشرّف شدند، نشانى منزل آقا حاج سیّد هاشم را بنده به ایشان دادم، و در کربلا دوبار به محضرشان مشرّف شده‏اند. یکبار ساعتى خدمتشان می‌رسند، و بار دوّم روز دیگر صبحانه را در آنجا صرف مى‏نمایند.

           مرحوم مطهّرى در مراجعت از این ملاقاتها بسیار مشعوف بودند، و می‌فرمودند: در یکبار که خدمتشان بودم از من پرسیدند: نماز را چگونه‏ می‌خوانى؟ عرض کردم: کاملًا توجّه به معانىِ کلمات و جملات آن دارم!
           
فرمودند: پس کِىْ نماز میخوانى؟!
           در نماز توجّهت به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مکن!" *

           

 

شب چهارشنبه
آخر ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* روح مجرد، ص161.

ـ شعر تیتر از ملامحسن فیض کاشانی رحمة اللـه علیه:
زهرچه غیر یار استغفراللـه

زبود مستعار استغفراللـه

دمی کان بگذرد بی‌یاد رویت

از آن دم بی‌شمار استغفراللـه

زکردار بَدَم صدبار توبه

زگفتارم هزار استغفراللـه

جوانی رفت و پیری هم سرآمد

نکردم هیچ کار استغفراللـه. 

۲۲ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۲۸

           یک. جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.

           مردی نزد پیغمبر اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: یا رسول اللـه! مرا نصیحتی کن.

           فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ.
           حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن!

           قَالَ‏: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.
           مرد گفت: یا رسول اللـه! مرا پند (دیگری) ده.
           قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ.
           حضرت تکرار کردند: زبانت را حفظ کن!

           قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.
           او گفت: یا رسول اللـه! مرا وصیتی کن!

           قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ‏!!!؛ وَیْحَکَ! وَ هَلْ یَکُبُّ‏ النَّاسَ عَلى‏ مَنَاخِرِهِمْ‏ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‏؟!
           حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن!
           وای بر تو! آیا (خیال کرده‌ای) مردم جز به خاطر گناه زبانشان، با صورت در آتش می‌افتند؟!

 

           دو. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ، إِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ أَنَّ الْکَلَامَ مِنْ فِضَّةٍ، فَإِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَب‏».*
           امام صادق علیه السلام فرمودند: لقمان حکیم به فرزندش گفت: پسرکم! اگر گمان کرده‌ای سخن (خوب) از جنس نقره است، پس بدان که سکوت (حکیمانه) مثل طلا (کم‌یاب و پر ارزش) می‌ماند!

 

           سه. آیت اللـه شیخ محمد کوهستانی ـ رحمة اللـه علیه ـ می‌فرمودند: حرف‌های بیهوده و لغو، تأثیر زیادی در روح دارد و روح را می‌میراند. من تأثیر حرف‌های بیهوده را کمتر از غذای حرام نمی‌دانم!

 

           چهارمرحوم آیت اللـه سید محمد حسین حسینی همدانی، (صاحب تفسیر انوار درخشان) می‌فرمودند: یک بار تصادفا به نکته‌ای برخوردم و بسیار نظرم را جلب کرد و آن این‌که: داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود. از استاد پرسیدم: علت چیست؟
           ایشان مدت‌ها پاسخ را نداد و حتی بعدها که خیلی اصرار کردم باز هم چیزی نفرمود، تا این‌که یک روز در جلسه‌ی خصوصی‌ مطلب را فاش کردند که: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختیهای فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت.
           آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانایی بازداری آن را داشته باشم، بیست و شش سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم! اینها اثرات آن دوران است!

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* کافی، ج3: باب الصمت و حفظ اللسان.

ـ شاعر تیتر: نمی دانم.

ـ در پندنامه شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، در بیان فواید خاموشی آمده است که:

گر خبر داری زحیّ لایموت

بر دهان خود بنه مُهر سکوت

هر که را گفتار بسیارش بود

دل درون سینه بیمارش بود

عاقلان را پیشه خاموشی بوَد

پیشهٔ جاهل فراموشی بوَد.

نکته‌ی لطیفی که در مصرع آخر مورد اشاره قرار می‌گیره اینه که: پر حرفی، باعث تشویش درون، و در نتیجه، کم شدن حافظه است.

۱۶ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۱۵

دامن کشان همی ‌شد در شَرْبِ زرکشیده*

صد ماه رو ز رَشکش جیْب قـَصَبْ** دریده

از تاب آتش مِی بر گِردِ عارضش خِویْ***

چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

لفظی فصیح شیرین قدّی بلند چابک

رویی لطیف زیبا چشمی خوشِ کشیده

یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده

شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده

آن لعل دلکشش بین وان خنده‌ی دل آشوب

وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده

آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد

یاران چه چاره سازم با این دل رمیده

زنهار تا توانی اهل نظر میازار

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت

روزی کرشمه‌ای کن ای یار برگزیده

گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ

بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده*


امشب که این غزل رو می‌خوندم، ‌اختیار اشک‌‌هامو نداشتم...

نگارش در شب شنبه
19ربیع الثانی
1434
ارسال: فرداش!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* "شَرْبِ زَرْکشیده": نوعی لباس که در الیاف آن از طلا استفاده می‌شده و ظاهرا از جنس کتان بوده است.

** قـَصَب: پارچه‌ی ابریشمی یا حریر (تردید از منه).

*** خِویْ: عَرَقِ تن. بر وزن مِی (واو کلمه خوانده نمی‌شود).

۱۲ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۴۴

گفتی که تو  را شوم، مَدار   اندیشه
دل  خوش   کن  و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه  دل؟!  کآنچه دلش می‌خوانند
یک قطره‌‌ی خون است و هـــــــــــــزار اندیشه... 

شب سـه شنبه
نیمه ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر و شعر ظاهرا همه از حافظ شیراز، رضوان اللـه علیه.

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۴۵

طاعت زهّاد* را  می‌بود اگـــــــــر کیفیتی

مُهر می‌زد بر دهن خمیازه‌ی محراب را!*

لیلة الأحد
13 / 04 / 1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یه چیزی خواستم بگم قورتش دادم!
** صائب.

۰۶ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۲۶

ای دل بشارت می‌دهم خوش روزگاری می‌رسد
یا درد و غم طی می‌شود، یا شهریاری می‌رسد
اندیشه از سرما مکن! طی می‌شود دورانِ دِی
شب را سحر باشد ز پِی... آخر بهاری می‌رسد...
ای منتظر غمگین مشو!  قـــدری تحمّل  بیشتر!
گــَردی به پا شد در افق... گویا سواری می‌رسد!*

عصـر جـمعه
4 / 4 1434 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مفتون امینی. 

۲۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۴۰