یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۴ مطلب با موضوع «حالات روحی» ثبت شده است

امروز یه خوابی دیدم که مضمونش توی این یک بیت خلاصه شده:

سِبْحِه* بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوقِ گناه
معصیت را خنـــــــــده می‌آید ز استغفار ما!**

شب چهارشنبه
یازدهم رجب
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سِبحه (به کسر یا ضمّ سین): همان تسبیح.
** قدسی مشهدی.

۰۱ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۸

           بعضی وقت‌ها که دلم مچاله می‌شود، صدای مناجات مریدینی را پخش می‌کنم که آن شب در مشهد آن مرد دوست‌داشتنی می‌خواند. وارد مجلس که شدم،صدایش مرا گرفت. تا که نشستم، دلم شکست و چشمم پر شد از اشک و صورتم سرخ شد لابد.

           تازه رفته بودم توی حس که یک پسر پونزده ـ بیست ساله (!) آمد و یک چایی تحمیلم کرد! صدای استکان و نعلبکی‌ها توی صدای ضبط شده هست.
           از آن‌ مجالسی بود که دعا و منبر و این‌ها به هیچ‌جایشان نبود و وسطش چایی کمرباریک داغِ پررنگ می‌آورند. هم رسم و رسومشان، و هم رنگ و سایز استکانشان، آدم را یاد "شایِ أبوعلی" می‌انداخت و کاظمین و قبر خواجه نصیر و باب المراد و "حجّی سعدون" و این‌ها. یا... یا حتی بین الحرمین و گاری‌چی‌های چای‌ فروش کربلا.
           یادش به خیر. آن موقع تازه صدام سقوط کرده بود. عراق هرج و مرج بود. روی قبر خواجه نصیر نوشته بود: و کلبُهُم باسط ذراعیْه بالوصید.
           کجا بودیم؟! هان! این مناجات مریدین را می‌گفتم. خلاصه این صدا ما را می‌کشد آخرش. اگرچه چون دیر رسیدم، همه اش را نتوانستم ضبط کنم؛ اما همین مقداری که هست خیلی حال خاصی دارد. شما هم اگر از این دعاهای عسلی می‌خواهید، بگویید من برایتان ایمیل می‌کنم. چون نمی‌دانم خواننده‌ش راضی هست یا نه، نمی‌توانم بارگذاری عمومی کنم.   

           آخ که دلمان لک زده برای عتبات.

شب جمعه
سوم جمادی الأول
1434

۲۴ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۲۷

           یک. مرحوم سید بحر العلوم در رساله‌ی سیر و سلوکشون مطلبی دارند به این مضمون: "اگر عمل عبادی رو انجام دادی و نیمه کاره رها کردی، نفْس و حقیقتِ اون عمل به مخاصمه‌ی با تو بلند می‌شه..."!
           این مطلب نیاز به شرح و بسط داره، ولی به نوعی می‌شه گفت انجام ندادن یک کار، بهتر از نصفه رها کردن اونه.
           دارم به این فکر می‌کنم: انگار علاوه‌ بر این مطلب، شنیدن و دونستن مطالب، و عمل نکردن به اون‌ها هم چنین حکمی رو داره. انگار حقیقت اون عمل بر علیه تو شورش می‌کنه و خیلی توفیقات دیگه رو از تو می‌گیره.
           داشتم به این فکر می‌کردم که چرا نگارشم مثل قبل نیست. یعنی یک حالتی توی نوشته‌های سابقم هست که نوشته‌های جدیدم اون رو فاقد هستند.
           به این نتیجه رسیدم که خیلی چیزها هست ولی من نباید می‌دونستم! چون اهل عمل به اون‌ها نبودم، ولی خبردار شدم. و این خبرداری، شده مایه‌ی هلاکتم.
           گاهی اوقات تو خواب و بیداری مطالبی رو بهم می‌فهمونند که هضمش برام خیلی سنگینه؛ اگرچه اون حقایق کاملا صحیح و مطابق با واقع باشه. هضمش سنگینه، چه برسه به عمل کردنش!
           یه موقع‌هایی که توی خیابون راه می‌رم، از طرفی غبطه می‌خورم به حال مردمی که می‌بینم هیچ اطلاعی از مبانی واقعی دین ندارند.
           و از طرفی نمی‌تونم مثل اون‌ها باشم. اصلا نمی‌تونم بپذیرم که مثلا برگردم به هشت سال پیش خودم. اما از یه طرف دیگه، اراده‌ی عمل کردن به همه‌ی دونسته‌هامو ندارم. نه راه پس دارم و نه راه پیش.

           دو. یه روایت هست که روز قیامت خداوند از بنده‌اش می‌پرسه: آیا از وظایفت اطلاعی داشتی؟ آیا می‌دونستی واقعیّت و مطلب از چه قراره؟

           اگر بنده جواب بده: "نه"، خطاب میاد: چرا نرفتی یاد بگیری؟ چرا تلاش نکردی برای این‌که حق مطلب برای تو منکشف بشه و واقعیت رو بشناسی؟
           و اگر بگه: "بله، من حقیقت رو می‌شناختم"، خداوند می‌فرماید: تو که می‌دونستی، پس چرا عمل نکردی؟! (منگنه‌ی به تمام معنا)
           امام باقر علیه السلام بعد از نقل این مطلب، فرموده‌اند: این، معنای آیه‌یفَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة" (الأنعام/149) است!

           سه. می‌گن اهل جهنم از بوی بد عالم بی‌عمل در عذابند!

           حواست هست؟! اهل جهنم! نه اهل یه جای خوش‌ آب و هوا! اهل جهنمی که اگر به اندازه‌ی یک یه کف دست از آتشش رو بیارن تو آسمون دنیا، از تعفنش حیات از کره‌ی خاکی برچیده می‌شه...
           می‌گن قیامت، هرکس با حقیقتِ خودش محشور می‌شه... و این بوی بد، حقیقتِ اون بی‌خیالیِ کسیه که واقع رو می‌دونه و می‌زنه زیرش...
           إلهی لا تؤدّبنی بعقوبتک... و لا تَمْکُرْ بی فی حِیلَتِک...

 

           نکته‌ی ضروری: عالِم، نه لزوماً به معنای دانشمند کامل نیست. من و شما نسبت به خیلی مسائل "عالِم" محسوب می‌شیم، اگرچه نسبت به موضوعات دیگه‌ای "جاهل" باشیم. با این تفسیر و با توجه به حقیقت علم، میتوان گفت این عذاب خاص نیز مقول به تشکیک است! خدا ما رو حفظ کنه.

شب سـه شنبه
نیمه ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر اول این بود:
دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول

ای خوشا دامن صحرا و گریبان چاکی!
شاعر: ؟
بعد عوض شد به این چیزی که الآن هست.
طبیعتا از حافظ!

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۵

           یک. هوای قم الآن بارداره.
           وقتی این‌طوری می‌شه، یعنی شاید بارون بباره. هنوز اتفاقی نیفتاده‌ها! تازه «قراره»، اما همین «هنوز هیچی نشده» هم خودش کلیّه! فضای زندگی عوض می‌شه انگار. اصلا زیر و رو می‌کنه آدمو. یه جوری که منتظری. چشم به راه یه اتفاق خوب. همه‌ش به آسمون نگاه می‌کنی که ببینی آیا واقعا «قراره...»؟!
...
           دو. هوای دلم این‌طوریاست این روزا. هنوز اتفاقی نفتاده‌ها! قراره یه جور دیگه بشم. قراره یه تغییری بکنم. حس می‌کنم این «قراره» رو. همین که «شاید و احتمالا»، همین، حال و هوامو عوض کرده! بیخودی امید دارم! به این الکی دل بستن، دل بسته م!

           سه. همین الآن بارون گرفت!
           صدای قطره‌های بارون... صدای خداست!
           بوی خاک و گِل بلند شد...بوی بهشته!

عصر سه شنبه
اول ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از صائب.
نیستم از جلوۀ باران رحمت نا امید
تخم خشکی در زمین انتظار افشانده ایم.

۲۴ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۸

خواب بودم انگار
یکی که ندیدمش
بهم گفت: "به زودی از دنیا خارج می‌شی..."
بارون میومد.
من دلم روشنه...

شب شنبه
نیمه صفر
1434

۰۹ دی ۹۱ ، ۰۱:۴۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ آذر ۹۱ ، ۰۱:۲۲

           چند شب پیش که وارد محوطه‌ی مدرسه شدم، صدای جیرجیرک‌ها بلند بود. همه با هم می‌گفتند: ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل!
           خیلی تکان دهنده بود... خیلی عجیب بود...

 

ظهر سه شنبه
21 ـ 12 ـ 1433

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* جمع کن پیش از گذشتن کاروانِ خویش را! / صائب.

۱۶ آبان ۹۱ ، ۱۲:۳۳

           دلم گرفت. از همه. از خودم، از اون‌ها. زدم بیرون از خونه.
           گاهی زمینِ وسیع خدا، برام اون‌قدر تنگ می‌شه که...
           دیر رسیدم به جلسه. داشتند قرآن می‌خوندند.
           استاد فرموده‌اند هرکس دیر رسید به جلسه عصر جمعه، همون بیرون بشینه تا تموم شه.
           نشستم کنار کفش‌ها!
           از لای در صدا می‌اومد. یکی قرآن نمی‌خوند که دل می‌بُرد! تا جای خودمو درست کردم و نشستم، دل و جون دادم ببینم کجا رو داره می‌خونه. با یه حزن خاصی قرائت می‌کرد. همون آیه‌‌‌ای اولی که شنیدم، بند دلم پاره شد. دیگه اختیار اشک‌هام رو نداشتم... :

           وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)

           ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)

           وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (43)

           وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)

 

           قاری می‌خوند و من سعی می‌کردم گریه‌م بی‌صدا باشه:

 

           وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ (45)

           إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ (46)

           وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (47)

           وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (48)

           هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ... *

شب شنبه
یازدهم 
ذی الحجّة
1433

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مقدور نمانده ست... /حافظ.

** سوره صاد.

۰۶ آبان ۹۱ ، ۰۰:۵۷

زان پیش‌تر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده‌ی گلگون خراب کن... *

شب شنبه
۲۱شوال
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خواجه شیراز. نور به قبرت بباره مرد! که چه اشعار آبداری از خودت گذاشتی و رفتی.
حقیقتا:
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش!

۱۸ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۴

گاهی چو ملایکم سَر ِ بندگیَست
گه چون حیوان به خواب و خور زندگیَست
گاهم چو بهایم سر درّندگیَست
سبحان الله این چه پراکندگیَست؟! **

شب دوشنبه
۱۶شوال
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خوشبخت کلافی که سری داشته باشد! /حسین جنتی.
** ابوسعید ابوالخیر.

۱۴ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۵۷