یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

           ۱. خدا همه‌ی رفته‌ها رو بیامرزه. آیت اللـه بهجت وقتی بعد از نماز از مسجد بیرون میومد، مردم می‌ریختن دورش و التماس دعا داشتن. یه روز بنده خدایی دوربین دست گرفته بود و می‌خواست از ایشون عکس بندازه، که ایشون خندید و فرمود: بابا! "سالبه‌ی جزئیه"* که عکس نداره!!
           ۲. پریشب‌ها خوابشو دیدم. نشسته بود رو یه جایی، یه چیزی داد بهم. یه حرف‌هایی هم زد؛ اما نه اون بسته رو خاطرم هست که چی بود، و نه از حرف‌هاش چیزی یادم مونده. با همون قبای خاکستری بود و شال سفیدِ دور کمر و عِمامه‌ی سفید... خدا همه‌ی رفته‌ها رو بیامرزه!

جمعه ۲۸/۶/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*برای توضیح کسی که نمی‌دونه، باید بگم: جملات خبری‌ای که جزئی و منفی هستن، تو منطق اسمشون "سالبه‌ی جزئیه"اس. تنها قضایایی که از دید منطقی برعکس شدنشون درست نتیجه نمی‌ده، سالبه‌های جزئیه هستن. مثلا نمی‌شه از قضیه‌ی "بعضی انسان‌ها شاعر نیستند"؛ عکس گرفت که: "بعضی شاعر‌ها انسان نیستند"؛ یا "هیچ شاعری انسان نیست". (برای دونستن بیشتر، به کتاب‌های منطقی مثل منطق مظفر، یا شرح شمسیه، یا جوهرالنّضید مراجعه کنید.)

** پیران جهان دیده و رندان بلاکش؛ آیا به کجایند، کز ایشان خبری نیست؟!/ ناصرالدّین شاه قاجار.

۲۱ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۰۱

           بعد از این‌که بایزید بسطامی خدمت امام صادق علیه السلام رسید، به بسطام برگشت. چون سخن او در حوصله‌ی اهل ظاهر ِ ـ‌بسطام‌ـ نمی‌گنجید، هفت بارش از شهر بیرون کردند. شیخ گفت: چرا مرا بیرون می‌کنید؟ گفتند: چون مردی بدی. گفت: نیکا شهری که بدش بایزید بُوَد!**

شب شنبه ۱۵/۶/۱۴۳۱ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آیه‌‌ی ۱۸ سوره‌ی یاسین. این‌که ربطش به این داستان چیه،‌ ظرافت خاصی می‌طلبه!
**تذکرة الأولیاء شیخ عطار نیشابوری، فصل بایزید بسطامی.

۰۸ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۳۹

           کتاب‌خونه‌ی آیت اللـه مرعشی نجفی، یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌‌های کتاب ایرانه. چند روز پیش برا مطالعه رفته بودم اون‌جا. یه کتاب از تالار قفسه‌باز برداشته بودم نگاه می‌کردم، رسیدم به صفحه‌ای که نویسنده یه بیت شعر به عنوان شاهد آورده بود:
پسرانه پیشم آیی،  پدرانه  بوسمت لب
چه کنم  پسر ندارم،  چه کنی پدر نداری!
بعد دیدم یکی که قبل از من این کتاب رو می‌خونده، اومده شعر رو اصلاح کرده و روی بعضی لغاتش خط کشیده و کنارش درست‌ترش (!) رو نوشته. نتیجه‌ش شده بود:
عاشقانه  پیشم آیی،  برادرانه  بوسمت لب
چه کنم خواهر ندارم،چه کنی شوهر نداری!
           یکی از رفقا پیشم درس می‌خوند، نشونش دادم و کلی خندیدیم. حالا کتاب‌خونه‌ی ساکت، و من هرچی می‌خواستم جلوی خنده‌مو بگیرم، نمی‌تونستم! خنده‌م از شعر نبود؛ از این می‌خندیدم که موقع خوندن این کتاب علمی خشک، این چطور به ذهنش رسیده بره تو این فاز و شعرو عوض کنه؟! البته اصلاحیه‌ی این آقای خوش‌ذوق، از جهت وزن لنگ می‌زد! باید می‌نوشت:
دلبرانه   پیشم  آیی، همسرانه بوسمت لب
چه کنم که زن ندارم، چه کنی شوهر نداری!

چهارشنبه ۱۲/۶/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شعر از حکیم مشهور، میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی هست.

۰۵ خرداد ۸۹ ، ۱۷:۵۷