مست است و در حقِ وی، کس این گمان ندارد! *
شب چهارشنبه
هشتم ذوالحجة
1433هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حافظ.
مست است و در حقِ وی، کس این گمان ندارد! *
شب چهارشنبه
هشتم ذوالحجة
1433هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حافظ.
چرا توی اصطلاح درجهبندیهای نظامی به کسی که درجهی بالاتری داره میگن "مافوق"، اما به کسی که پایینتره نمیگن "ماتحت"؟!
شب چهارشنبه
8ذی حجه
1433
آخ آخ! چقدر هوس کردهم برم یه حموم سنتی/سونا بخار رو قرق کنم، بعد درجهی حرارت اونجا رو ببرم بالا تا از غلظت بخار آب، چشم چشم رو نبینه!
لُنگی ببندم به کمر و بخوابم دمر و یکی بیاد یه کیسهی درست حسابی به تنم بکشه و مشتمالی بده و یه خوش صدایی هم باشه ـ ترجیحا محمدصادق! ـ گوشهی گرمابه واسه خالی نبودن عریضه مث بلبل چهچه بزنه و غزل بخونه! آی حالی میده! به جان آدمیّت!
دوشنبه
۹شوال
۱۴۳۳هـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فی البداهه، به تقلید از غزل معروف دیوان کبیر ملای رومی.
۱. توی روستا که بودم، یه روز ظهر رفته بودم تجدید وضو کنم. تا شروع کردم به شستن دست و دو سه جرعه آب روی زمین خشک ریخت، دیدم یه بُز بزرگ با شاخهای خیلی عریض و طویلی که داشت، دوید طرفم! حدس زدم تشنه باشه. سرش رو میمالید به ظرف آبی که دستم بود. ظرف رو گرفتم جلوش اما دهانهی تنگ ظرف مانع بود. رفتم اون اطراف گشتم، یه ظرف بزرگ حلبی پیدا کردم. شاید حدود پنج لیتر آب میگرفت. پر از آبش کردم و گذاشتم جلوی حیوون زبونبسته. شروع کرد به خوردن...
نبودی ببینی چه سر و صدایی راه انداخته بود از خوردنش. یه گوسفند با برهش هم اونجا بودند که مستفیض شدند از اون ظرف آب!
همینطور که این بز آب میخورد، من زیر اون آفتاب داغ تو تشنگی میسوختم. یک دفعه یاد این شعر محتشم کاشانی افتادم که:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم زقحط آب سلیمان کربلا!
اینکه چه حالی شدم، بماند... اما شعلهی بغضش تو دلم موند، تا شب، که آتیش به خرمن دل اهل مسجد زدم با این بیت و مردم روزهداری که تشنگی و گرما رو بهتر از هرکسی شاید میفهمیدند، زار زار گریه میکردند و من براشون خوندم:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...**
2. جالب بود که همون شب، وقتی میخواستم این روضه رو شروع کنم، به مستمعین گفتم که من امروز یه همچنین صحنهای دیدم و یه حیوونی آب خواست و من آبش دادم و... ( تا آخر داستان)؛ اما اسم نبردم که کدوم حیوون و کجا. طبیعتا اونجا بز و گاو و گوسفند و شتر و اسب و اینا زیاد پیدا میشد. ولی همین که شروع کردم، پسر صاحبخونهمون که جلوی منبر نشسته بود، خیلی بلند و بیخیال، با همون لهجهی مخصوص به خودشون پرید وسط حرفم و رو به مردم گفت: بُز ما رو میگهها!!
صبح یکـ شنبه
شانزدهم رمضان المبارک
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* محتشم کاشانی./
** این که اینجا محتشم اینطور سروده، دلیل داره. الآن زبون روزه هستم و نمیتونم محکم حرف بزنم، ولی اینطور یادمه: روایتی هست از پیغمبر خاتم صلی اللـه علیه و آله و سلّم به این مضمون که اگه مهمون اومد خونه تون و هیچی هم نداشتید، از آب دریغ نکنید؛ یا با آب حتما ازش پذیرایی کنید. محتشم هم سوزن اعتراضش روی این نقطه است که اینها مهمان نوازی نکردند که هیچ، خودشون آب نیاوردند باز هم هیچ، راه آب رو ـ حتی بر نوزادان ـ بستند...
۱. ... یک عاشقی که فقط صورت معشوق در ذهنش هست، پس از یک مدت نفْس آن عاشق میشود نفْس معشوق! چرا؟ چون این نفس یک امر واحدی است که الآن به این صورت پیدا شده، و تداوم در این صورت او را بر آن صورت ملکه میکند، ثابت نگه میدارد.
و هذا مِن الألْطَفِ اللَّطائِف! که سالک باید همیشه در ذهن خودش چه صُوَری را عبور بدهد.
دیگر کلام ابن سینا در اینجا بماند که انسان نباید به مسائل و صُوَر و اینها توجه داشته باشد؛ و عجیب است که ایشان با اینکه در مراحل سیر و سلوک نبوده، اما حرفهای خیلی جالب، حرفهای خیلی عالی زده در اینجا که پرداختن به حکایات و امثال ذلک، ذهن سالک را میآورد پایین و ذهن انسان را از مرتبۀ تجرد پایین میآورد و در عالم وهم و خیال قرار میدهد و در آن استغفارنامه و توبهنامهای که دارد، میگوید: "من توبه میکنم که دیگر از این به بعد رمان نخوانم، قصه نخوانم، حکایات و اینها نخوانم، اینها من را در همین مرحلۀ پایین قرار میدهد و از توجه و ارتقاء به معنویات بازمیدارد و دیگر نمیتوانم در آنجا سیر بکنم..."
اینها همه برگشتش به این است که نفس ناطقۀ انسانی با آن صورت، اتحاد برقرار میکند...
ـ این مطلب، قسمتی از تدریس فلسفه توسط استاد بنده است، از کتاب منظومه مرحوم ملاهادی سبزواری ـ رضوان اللـه علیه ـ؛ این تکه پیاده شده از صوت تدریس ایشون، مربوط به حدود بیست سال پیشه ـ
۲. در «سَفینة البِحار» از «علل الشّرآئع» از أنَس روایت کرده است که گوید: مردى بیابانى به مدینه آمد- و براى ما خوشایند بود که از مردم بیابانى کسى به مدینه بیاید و از رسول اللـه چیزى بپرسد- و گفت: اى رسول خدا! ساعت قیامت چه وقت است؟
موقع نماز شد، حضرت رسول اللـه چون نماز را به جا آوردند گفتند: آن سائل ِ از وقت ساعت قیامت کجاست؟!
آن مرد گفت: مَنَم آن کس، اى رسول خدا!
حضرت فرمود: براى قیامت چه چیزى تهیّه کردهاى؟
آن مرد گفت: سوگند به خدا نه نماز بسیار خواندهام و نه روزه بسیار گرفتهام، مگر آنکه من خدا و رسول خدا را دوست دارم!
حضرت فرمود: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب. «انسان با محبوبش معیّت دارد.»
أنس گوید: هیچگاه من ندیدم که مسلمانان بعد از اسلام خوشحال تر باشند از این خوشحالى که بدین سخن رسول اللـه پیدا کردند! **
عصر جمعه
۲۴شعبان
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بیتی کولاک! از مولانا، جلال الدین محمد بلخی. ادامه اش:
اى برادر تو همان اندیشهاى
ما بقى تو استخوان و ریشهاى
گر گل است اندیشهى تو گلشنى
ور بود خارى تو هیمهىْ گلخنى...
برای دیدن کامل شعر، نگاه کنید: مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص۱۹۲؛ داستان: "گمان بردن کاروانیان که بهیمه ى صوفى رنجور است".
** معرفة المعاد، ج۹، ص۳۱۲.
(هشدار: قبل از خوندن این مطلب مطمئن بشید حداقل هجده سالتونه! )
سابقا با سید مهدی، فقه مباحثه میکردیم. باب حیض و نفاس و استحاضه که تموم شد، ـ و خیلی هم به سختی و دیر تموم شد! بس که فروعات داشت! ـ سید مهدی گفت: ما این رو بحث کردیم، واقعا سعی کردیم درست بررسی کنیم، اما آخرش نفهمیدیم این حیض و نفاس چطوریاست! فهمیدیمها! اما باز انگار ابهام داره! میگن خود شهید ثانی ـ رحمة اللـه علیه ـ هم که لمعه رو نوشت، آخرش گفت من حیض و نفاس برام جا نیفتاده!!
گفتم: مشهوره که دو باب از ابواب علوم فقهی هست، که تا بهشون مبتلا نشی، بلد نمیشی!
یکی باب حیض و نفاس و استحاضه است، و دیگری باب حجّ. الحمدللـه با عنایات یک مافیایی مثل سازمان حج و زیارت، فکر نمیکنم حالا حالاها حج نصیبت بشه. اما امیدوارم به زودی پریود بشی، بلکه احکام حیض رو بفهمی لااقل!!!
۲۳/۸/۱۴۳۳
۵شنبه
یکی از طلبهها هست، تمام رجب رو روزه میگیره. بهش میگن: واسه چی انقدر روزه میگیری؟
میگه: آخه حال ندارم این اذکار جایگزین روزه رو بخونم!!
(آخه روایته که هرکس نمیتونه هر روزی رو از ماه رجب روزه بگیره، ذکر "سبحان الإلهِ الجلیل، سبحان من لا ینبغِی التسبیح إلّا لَه، سبحانَ الأعزُّ الأکرمِ، سبحان مَن لَبِسَ العزَّ و هو له أهل" رو صد مرتبه تکرار کنه، از ثوابش بهرهمند میشه. ر.ک: مفاتیح شیخ عباس قمی رحمة اللـه علیه.)
سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق
بیچاره ندانست "علی" نقطه ندارد!*
دوشنبه
سیزدهم رجب المرجب
روز ولادت مولا و مقتدا
حضرت یعسوب الدین
امیرالمؤمنین
علی بن أبی طالب
روحی فداه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر:؟
1. آوردهاند که شخصی در راه حج در بَرّیه (بیابان) افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمهای خرد و کهن دید. آنجا رفت، کنیزکی دید. آواز داد آن شخص که: من مهمانم! المراد!
و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست. آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر. از لب تا کام، آنجا که فرو میرفت، همه را میسوخت.
این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت: شما را بر من حق است، جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است. آنچه به شما گویم پاس دارید. اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها. اگر مبتلا باشید، نشسته نشسته و غلتان غلتان می توانید خود را آنجا رسانیدن، که آنجا آبهای شیرین و خنک بسیار است... و طعامهای گوناگون و حمامها و تنعّمها و خوشیها و لذتهای آن شهر را بر شمرد.
لحطه ای دیگر آن عرب بیامد، که شوهرش بود. تایی چند از موشان دشتی صید کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن را به مهمان دادند. مهمان، چنانکه بود، کور و کبود (به سختی) از آن تناول کرد. بعد از آن، در نیمْشب، مهمان در بیرون خیمه خفت.
زن به شوهر میگوید: هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد؟ قصهی مهمان، تمام بر شوهر بخواند.
عرب گفت: همانا ای زن، مشنو از این چیزها، که حسودان در عالم بسیارند! چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیدهاند، حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند.**
2. نگاه میکنی میبینی بدبخت بیچاره تو جهل مرکب داره زندگی میکنه، تو هم درس دین خوندی، بالاخره وظیفهته واکنش نشون بدی نسبت به انحراف معنوی افراد. وقتی ازش انتقاد میکنی و میگی روش انبیاء و ائمه علیهم السلام این نبوده، قبول که نمیکنه هیچ، با خرواری از اعتماد به نفس میگه: شماها این حرفها رو از خودتون در آوردهید! میخواید از این راه به سود و منفعت برسید!
من دیگه بهش چی بگم؟!
۳. "باز" آن باشد که باز آید به شاه
باز کور است آن که شد گم کرده راه
راه را گم کرد و در ویران فتاد
باز در ویران بر ِجغدان فتاد
خاک در چشمش زد و از راه بُرد
در میان جغد و ویرانش سپرد
بر سَرى جُغْدانْشْ بر سَر مىزنند
پَرُّ و بال نازنینش مىکَنند
ولوله افتاد در جغدان که: ها!
باز آمد تا بگیرد جاى ما!
چون سگانِ کوىْ پُر خشم و مهیب
اندر افتادند در دلق غریب
باز گوید من چه در خُوَرْدَم به جغد (دَرْخُوَرْد: متناسب، لایق؛ یعنی: من رو چه به جغد؟!)
صد چنین ویران فدا کردم به جغد
من نخواهم بود اینجا مىروم
سوى شاهنشاه راجع مىشوم
خویشتن مَکْشید اى جغدان که من
نه مقیمم، مىروم سوى وطن
این خراب، آباد در چشم شماست
ور نه ما را ساعد شه باز جاست
جغد گفتا باز حیلت مىکند
تا ز خان و مان شما را بَر کَنَد
خانههاى ما بگیرد او به مکر
بَر کَنَد ما را به سالوسى ز وَکْر***(سالوسی: مکر و حیله. وَکْر: آشیانه، لانه)
پرندهی "باز"، همون نفس ناطقهی انسانه. و ویرانه، استعاره از دنیاست. جغد هم مردم زمانه و اهل دنیا هستند. همچنین میتونیم "باز" رو در اینجا اولیای خدا، و کسانی که به مردم امر و نهی از روی خیر میکنند، بگیریم. منظور از بازگشت و "رجوع" به وطن و عبارت "باز آید" هم سیر به سمت خداست. مراد از شاه هم حضرت حقّه.
انبیاء و ائمه و اولیاء علیهم السلام "در مقام عزّ خود مستغرقند" و از طرفی خودشون رو میارن پایین و با مردم همنشین میشن و از سر دلسوزی به اونها میگن: ما چیزهایی دیدیم، جاهایی رفتیم، به عوالمی سیر کردیم، چرا شما نمیاید؟ شما هم بیاید به گلستان! حیفه که سرمایهتون رو پشت این حصارها، در این لجنزار دنیا تلف کنید. اما مردم به حرف اونها هیچ توجهی که نمیکنند هیچ، بلکه ـ از روی حماقت ـ با اطمینان حرفشون رو رد میکنند و حرفهایی از این قبیل میزنند: "اینا میخوان روی ما حکومت کنند! اینها میخوان آزادی ما رو بگیرند! دیگه وقت این حرفها گذشته! اسلام دین هزار و چهار صد سال پیشه! اگه اسلام خوب بود، چرا کشورهای مسلمون عقب افتادهاند؟ و...".
من به یک همچنین آدمی که ذهنش پُر شده از سیاست کثیف، و هرچیزی رو با دید سیاسی نگاه میکنه، چی بگم دیگه؟!
یکـ شنبه
۲۸جمادی الثانی
۱۴۳۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... کاروان رفت دلا رو به رهی باید کرد./حکیم سبزواری.
**داستان از: فیه ما فیه ملّای رومی.
***شعر از: مثنوی معنوی، دفتر دوم: گرفتار شدنِ باز، میان جغدان به ویرانه.
تعبیر پرندهی باز به نفس ناطقهی انسانی رو بنده از مرحوم حاج ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه گرفتم. نگاه کن: شرح مثنوی معنوی، ملاهادی سبزواری، ج1، ص290.
بترکه چشم حسود! بترکه! و إن یکاد الذین کفروا... بترکه! تف به ریا محض اطلاع عرض میکنم که رفتیم تو این سایت، روی همه رو کم کردیم! البته چند بار هم روی خودمون کم شد! با بچهها خواستیم یه پروفایل بسازیم، سر مسخرهبازی اسمش رو گذاشتم "قلی"!
اگه تو قسمت Top Ranking تشریف ببرید، بنده فعلا با تایپ 113کلمه بر دقیقه اول هستم! البته اون لیست، بهترینهای بیست و چهار ساعت اخیره، نه بهترینهای همهی زمانهای گذشته.
دو روزه با دوستانِ همحجرهای، هر وقت خسته میشیم میاییم توی این سایت و یه ذره میخندیم! امتحان کنید، بد نیست!
سه شنبه
۹جمادی الثانی
۱۴۳۳