یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۷ مطلب با موضوع «لبخندها» ثبت شده است

           دیشب مامان می‌گفت: بین الحرمین نمی‌ری زیارت؟ یه نگاه مردّد انداختم و با مکث گفتم: چی؟ خیلی طبیعی دوباره پرسید: می‌گم بین الحرمین حرم نمی‌ری؟ یه مدتی که گذشت، کاشف به عمل اومد که منظورشون "بین الطلوعین" هست!
           بین الطلوعین، فاصله‌ی اذان صبح و طلوع آفتابه، که تو شبانه روز، وقتی بهتر از اون نداریم. مستحبه که آدم اگه می‌خواد زیارتی بکنه، یا سر قبر امواتش بره، تو این ساعت باشه. خواب بین الطلوعین، بدترین خواب‌هاست. در این مورد احادیثی داریم. می‌گن هرکی تو بین الطلوعین خوابه، سهمش از معنویات ـ و حتی مادیات ـ به شکل قابل توجهی کم می‌شه و به اصطلاح اون روزش "رزق" نداره. آخ آخ! محسن کجایی که گفتم بین الطلوعین و یاد کله پاچه افتادم! کجایی که باز بریم یه دست کله پاچه‌ی چرب بگیریم و بزنیم به بدن، این رگ و پی‌مون حال بیاد!
           اون‌قدر فرهنگ بیداریِ این ساعت، تو جامعه کم شده، که مردم با این واژه بیگانه‌ن! یادمه سه چهار سال پیش که تازه داشتم خودمو جر می‌دادم (!) که تو این ساعت بیدار باشم، (و صد البته هنوز هم موفق نشدم!) رفته بودم قبرستون "شیخان" قم. مقبره‌ی مشهوریه. نیم ساعتی بود که اذون داده بودن. دیدم در قبرستون بسته است. بعد این‌که کلی در زدم، خادم اون‌جا با صدای خواب‌‌آلود گفت: کیه؟
گفتم: "کیه" چیه؟! بیا در رو باز کن می‌خوام فاتحه بخونم!
           ـ آخه الآن وقت قبرستون اومدنه؟! کله‌ی سحر؟! در ساعت هفت باز می‌شه.
           ـ  بین الطلوعینه‌ها! اتفاقا الآن وقت فاتحه خوندنه!
           ـ بین الچی‌چیه؟!
           کلی خندیدم! لحن پرسیدنش خیلی جالب بود. گفتم: همون بگیری بخوابی بهتره! نخواستیم!

دوشنبه
۲شعبان ۱۴۳۲
مشهدالرضا علیه السلام

۱۳ تیر ۹۰ ، ۱۰:۰۹

           یکی بود، یکی نبود. یه خطاط خوش سلیقه بود، که خیلی خوب خط می‌نوشت و کارش رو مسلط بود. فقط یه ایراد کوچیک داشت و اون‌هم این‌که: گاهی توی نوشته‌هایی که سفارش می‌گرفت، سرخود و بی‌اجازه، دست می‌برد. یه روز یکی از علما اومد پیشش و گفت: می‌خوام یه قرآن نفیس تو این برگه‌‌های گرون‌قیمتی که برات آوردم بنویسی، به شرطی که تمیز و بدون دخل و تصرف خطاطی کنی! فلانی! این دیگه شعر و نثر عادی نیست که بتونی توش دست ببری و آب از آب تکون نخوره‌ها! این قرآنه! کلام خداست! تحریفش حرومه! جیز می‌شی!
           ـ چشم! چشم! خیالتون راحت باشه! تمام تلاشمو می‌کنم.
           مرد خطاط، شروع کرد به نوشتن قرآن و بعد از چند ماه، کارش رو تموم کرد. یه روز اون مرد عالم برای گرفتن سفارشش اومد. 
           ـ فلانی! چه کردی؟ کار ما تموم شد؟
           ـ بله بله! الحمدلله چه کار تمیزی هم از آب در اومده.
           ـ خدای نکرده توش که دست نبردی؛ ها؟
           ـ واللـه چی بگم... خیلی سعی کردم چیزی رو عوض نکنم؛ اما حاج‌آقا! انصافا دو سه جاش در شأن قرآن نبود؛ منم عوضش کردم!
           ـ چی؟! قرآن اشتباه داره؟ کجاش؟! 
           ـ داشتم می‌نوشتم، رسیدم به جایی که نوشته بود: "شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا" (سوره فتح:11). تعجب کردم! با خودم گفتم قرآن که چیز غلطی نداره؛ اما این‌جا نوشته: شغلتنا! گفتم لابد ناسخ اشتباه کرده. اصلاحش کردم به: "شَدُرُسْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا"!
           وقتی رسیدم به یه جایی که نوشته بود: "وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقا" (سوره أعراف:143). با خودم فکر کردم حضرت موسی که خر نداشت! اون حضرت عیسی مسیح بود که خر داشت! لابد اشتباه شده! برای همین اصلاحش کردم: "وَ خَرَّ عیسی‏ ضعیفا"!
           جای آخرش هم که دیگه اشتباهش فاحش بود! راجع به حضرت مریم دوبار آورده بود:" الَّتی‏ أَحْصَنَتْ فَرْجَها" (سوره أنبیا:91، سوره تحریم:12). چقدر زشت بود! این چه لفظیه (فرج) که تو قرآن به کار رفته؟! زشته! قباحت داره! منم تغییرش دادم به: "الَّتی‏ أَحْصَنَتْ اونجاها"!!
           ـ عارف شهیر معاصر: مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمدجواد أنصاری همدانی ـ رضوان اللـه تعالی علیه ـ این داستان رو ـ در باب این که چقدر بده انسان کلام دیگری رو تحریف کنه ـ نقل می‌فرمودند. البته یه مقداری خودم هم توش دست بردم! ـ

سه شنبه
۱۸رجب المرجب
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سوره مائده، آیه ۱۳.

۳۱ خرداد ۹۰ ، ۱۴:۰۸

           ـ نظرت راجع به این گل چیه؟
           ـ خیلی خوبه! اووممم! به به! عجب بوی خوبی؛ چه ظاهر قشنگی! (با لهجه‌ی ترکی ادامه می‌ده:) اصلا در این رابطه حدیث هم داریم: گل هو اللـه أحد!

شب دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۴۸

سخن می‌گفت از احکام عیسی:
کسی‌تان گر زند سیلی به رخسار
میاشوبید بر وی هیچ، زنهار!
اگر بر راست زد چپ پیش آرید!
وگر چپ، راست نزدیکش آرید
زجا برخاست ماهی عنبرین موی
گشود از یکدگر لعل سخن‌گوی
که: بهر سیلی این حکم مبین است؟
و یا در بوسه هم حکم این چنین است؟!*

دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــ
*أحمد أشتری.

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۴

           استاد میم نقل می‌فرمود: شخصی نزد مرحوم آیت اللـه میرزا محمدرضا قمشه‌ای ـ رحمة اللـه علیه ـ گفت: آیا این حرفهایی که عرفا می‌زنند (از سلوک و آداب و مَشاهد و کرامات و مقامات...)، بافتند، یا یافتند؟ در جواب فرموده باشد: اگر بافتند، خوب بافتند و اگر یافتند، خوب یافتند!

شب دوشنبه
بیست و سوم
ربیع الثانی۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند/فروغی بسطامی.

۰۷ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۳۶

           شاید اگه خونواده‌ی خاله قصد سفر نمی‌کردن و کلید خونشون رو نمی‌دادن به من، که ـ گاهی ـ برم به "مرغ‌ عشق"هاشون برسم و بهشون آب و دونه بدم، هیچ‌وقت فیلم مزخرف و مسخره‌ی "افراطی‌ها" رو نمی‌دیدم!
           من اصولا "فیلم‌ببین" نیستم! همه‌ی فیلم‌هایی که تو این سه سال دیدم: مارمولک (سه بار!)، زیر نور ماه، طلا و مس و کتاب قانون هستند. اما دیروز بعدِ ناهار، پای تلویزیونشون دراز کشیدم و از سر بی‌حوصلگی، یه فیلم رو از بین فیلم‌های کشوی میز تلویزیون انتخاب کردم و گذاشتم تو دستگاه. اما ای کاش نمی‌دیدم و وقت ارزشمندم رو پای این فیلم مسخره خرج نمی‌کردم!
           نمی‌خوام بگم که بعد دیدن فیلم، احساس کردم به شعور من ِ مخاطب توهین شده! چون توهین به اِدراک و فهم مخاطب، اتفاق جدیدی نیست! اما یه نکته‌ی فیلم، بدجور آزاردهنده‌ بود:
           زمان زیادی از شروعش نگذشته بود که یه پسر جوون ِ به اصطلاح طلبه، وارد داستان شد. این که ورودش چقدر مسخره بود رو کاری ندارم، اما این بشر، به شدت خنگ و خشک و ضدحال بود! مثلا وقتی وارد سلول زندانی‌ها شد، خیلی مسخره و خشک می‌پرسید: (عبارتش دقیق یادم نیست، یه چیز تو مایه‌های: ) "ببخشید، برادرا تخت بنده کجاست؟!" یا مثلا مدام "استغفراللـه" می‌گفت، اما با یه لحن مسخره! طوری که حال من ِ طلبه رو به هم می‌زد! لحن صحبت کردنش خیلی اتوکشیده و تصنعی بود.
           ممکنه عوامل فیلم بگن تو طراحی شخصیت این طلبه، قصد و غرض بدی نبوده. خب! مسامحتا قبول می‌کنم! اما یه نکته‌:
           به شکل خیلی زننده‌ و ـ صد البته ـ مشکوکی، تمام نقش‌هایی که تو فیلم‌های سینمایی برای یه طلبه در نظر گرفته می‌شه، یه نقش "یول"، "شوت"، "کند ذهن" و "دست و پا چلفتیه"! حالا اینایی که گفتم، شدتش متغیره، اما چونه نزن که در کل همینه! 
           طلبه‌‌ی فیلم "زیر نور ماه"، واقعا بی‌دست و پاست. خیلی کند تصمیم می‌گیره و بعضی جاها عملکردش واقعا نسبت به سنش بچه است. اون سکانسی که عبا و عمامه‌شو می‌دزدن خیلی غیر قابل باوره. یا بی‌کاری و انتظار زیر پُلِش ، برای اومدن "جوجه".
           طلبه‌ی فیلم طلا و مس هم، انگار منگه! مثلا وقتی می‌فهمه زنش فلج می‌شه، به جای دلسوزی و ناراحتی برای همسرش، خیلی خودمحور و احمقانه، می‌گه: "پس تکلیف ما چی می‌شه؟"!!
فیلم افراطی‌ها هم، دو تا طلبه داره، که... متاسفم واقعا! اون آخوندی که برای فتحعلی اویسی روضه می‌خونه، چقدر بد بازی می‌کنه؛ چقدر "نچسب" روضه رو شروع می‌کنه! اصلا اون سکانس، ضعیف‌ترین سکانس‌ فیلم بود. (به علاوه، این قسمت، کپی ناشیانه‌ایه از قصه‌ی توبه‌ی "علی گندابی"؛ که خیلی مشهوره.)
           یا طلبه‌ی غیر معمّم فیلم؛ که با دوستای نابابش تو یه پارتی شرکت کرده‌ و نشسته یه گوشه و دستاشو کرده تو گوشاش که صدای موزیک رو نشنوه!! یکی نیست از کارگردان بپرسه: این طلبه تو پارتی چیکار می‌کنه؟! حالا اگه رفته پارتی، به جهنم! واسه چی نشسته یه گوشه، تنها، و نمی‌ره تو حلقه‌ی رقص و حالشو ببره؟! یا اگه دوست نداره بمونه و گوشاشو گرفته که یه وقت ـ نعوذباللـه جون کارگردان! ـ گناه نکنه، واسه چی ساختمون پارتی رو ترک نمی‌کنه؟! یعنی موندنش اون‌جا ضروریه؟! واقعا نمی‌فهمم! یا کسی که این فیلم‌نامه رو نوشته، قوای عاقله‌ش از کار افتاده بوده، یا عوامل سازنده، بیننده‌ رو احمق فرض کرده‌ن؟! یا نه؛ مهم اینه که قشر طلبه دست انداخته بشه! مهم اینه که ما به آخوند جماعت بخندیم... .
           تنها جایی که به طلبه‌ی مادر مُرده، نقش "بَبو" نداده‌ن، فیلم مارمولکه. اونم چون "رضا"، اون‌جا در اصل طلبه نیست، بلکه یه دزده!
           نمی‌دونم، آیا تو عمرشون آخوند ندیده‌ن؟! یا با طلبه‌ها سلام و علیک نداشته‌ن که نقش یه روحانی رو همیشه "کج" عرضه می‌کنن؟ آیا عوامل سازنده‌ی این فیلم‌ها، خیال کرده‌ن عموم طلبه‌ها خنگن؟! نمی‌دونم! اما ذکر یه دو نکته رو ضروری می‌دونم:
           1. من یه طلبه‌م. قبل از ورود به حوزه، سه تا موقعیت شغلی، با درآمد عالی داشتم. رتبه‌ی کشوری کامپیوتر بودم. اما ول کردم و اومدم علوم آل محمد علیهم السلام رو بخونم و از این انتخابم، اصلا پشیمون نیستم. دوتا از دوستان نزدیکم، تو دبیرستان تیزهوشان درس می‌خونده‌ن و الآن اومده‌ن حوزه. بقیه‌ی دوستان روحانی هم، ـ اگه نگم همه‌شون، اکثریت ـ جزو بچه‌های ممتاز دوران دبیرستان و دانشگاهشون بوده‌ن. اما نمی‌فهمم چرا توی فیلم‌ها... .
           2. من اصلا پاستوریزه نیستم! دوستام هم همینطور! ما با هم خیلی راحت حرف می‌زنیم. ما تو مکالمه‌های روزانه‌مون، کلماتی رو به کار می‌بریم که این‌جا نمی‌نویسم، چون می‌ترسم فی.لتر ‌شه!! در عین حال، نسبت به ارزش‌هامون هم فوق العاده حساس و پایبندیم. ما با هم کلی شوخی می‌کنیم، می‌خندیم! ما وقتی تو خیابون راه می‌ریم، تسبیح دست نمی‌گیریم! (واقعا ببین کار به کجا رسیده که من باید این چیزا رو برای تعدیل فکر مخاطب، بگم!) و این خشک نبودن، تو بزرگان و علمای قدیم هم وجود داشت. چیز جدید و نوظهوری نیست که بگی چون شما نسل جدید هستید، اینطورید! نه! اگه شک داری، سری به کتاب "خزائن"، نوشته‌ی حاج ملا احمد نراقی، استاد بزرگ اخلاق و عالم کم نظیر شیعه بزن و ببین چه داستان‌هایی پیدا می‌کنی! و این در حالیه که کتاب بی‌نظیر "معراج السّعادة" هم، از حاج ملا احمده. که بعضی رفته بودن پیش آیت اللـه بهجت و دستور خواسته بودن، ایشون فرموده بود روزی نصف صفحه از "معراج السعادة" رو بخونید و عمل کنید! یا (اگرچه ممکنه به مذاق بعضی خوش نیاد؛ که خوب هم نیست هرکسی بخونه، اما) بد نیست این رو بنویسم، که سینه به سینه، از چند واسطه‌ی معتبر بهم رسیده و شاید من اول کسی باشم که مکتوبش می‌کنم:
           آیت اللـه شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه‌ی علمیه قم بود. واقعا رحمة اللـه علیه! (نمی‌خوام از بزرگی شخصیتش واسه‌ت بگم؛ که با یه سرچ گوگِلی، می‌تونی احوالش رو به دست بیاری. ایشون واقعا آدم درستی بود.) رضا شاه، یکی رو می‌فرسته پیش شیخ عبدالکریم و پیغام می‌ده به این مضمون که: "می‌خوام کشف حجاب کنم. نظرت چیه؟" شیخ عبدالکریم هم جواب می‌ده به این مضمون که: "نکن! خوب نیست." بار دوم، بار سوم، سؤال و جواب همینی بوده که عرض شد. دفعه‌ی آخر، وقتی فرستاده‌ی رضا شاه میاد پیش شیخ عبدالکریم، ایشون خیلی ناراحت می‌شه. در جواب یه چیزی می‌گه و قاصد برمی‌گرده پیش رضا شاه. رضا شاه می‌پرسه: "چی گفت؟" قاصد می‌گه: "اجمالا ایشون گفت کشف حجاب نکنید!" رضا شاه، بو می‌بره که آیت اللـه حائری این دفعه یه حرف جدیدی زده. با اصرار از قاصد می‌خواد که عین جمله‌ی شیخ عبدالکریم رو بگه. قاصد می‌گه: ایشون گفت: "اصلا به تخ.مم!! بگو کشف حجاب کنه!!" نقل می‌کنن که رضا شاه تا یه سال بعدش، کشف حجاب نکرد! یه مدت بعد این قضیه، شیخ عبدالکریم سر درس خارج خودش گفته بوده: نمی‌دونستم تخ.مم چنین بازتاب وسیعی داره!! (این قضیه رو من از استاد ادبیات خودم، به سه سند مطمئن دارم نقل می‌کنم، و کاملا موثقه). قضیه وقتی جالب می‌شه که یکی از علمای زمان رضا شاه، می‌گه وقتِ کشف حجاب، مستاصل بودم و مضطرب، که چه کنم؟ وظیفه چیه؟! قیام؟ یا سکوت؟ تا یه شب حضرت بقیة اللـه أرواحنا فداه در عالم رؤیا به ایشون می‌فرمایند: علیکم بعبدالکریم! یعنی بر شما باد به سیره و روش شیخ عبدالکریم.
           الآن طلبه‌های خیلی خیلی خشکش هم، به این خشکی که تو فیلم‌ها تصویر می‌شه نیستند! یا اگر باشند، واقعا درصد خیلی کمی از قشر روحانیت رو تشکیل می‌دن. با نشون دادن تصویری زننده از یه صنف، ـ به خصوص تو دراز مدت، ـ راحت می‌شه اون‌ها رو تو دید مردم منفور کرد. و این کار، خواسته یا ناخواسته، تو سینمای ما نسبت به روحانیت داره انجام می‌شه. بدیهیه که من هم معتقدم تو هر لباس و صنفی، خوب و بد هست، و این رو هر عاقلی می‌فهمه. اما دیدی که داره نسبت به روحانیت رواج پیدا می‌کنه، یه روشه موذیانه‌ست، برای دور کردن عموم مردم از دیانت. خدا عاقبتمون رو به ختم به خیر کنه.

شب دوشنبه
شانزدهم ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ مکن ملامت رندان که در ازل...

۰۱ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۹

          استادمونه. وقتی می‌خواد احوال والدین یه نفر رو بپرسه، می‌گه: ننه بابات رو هم چطورن؟!

شب سه شنبه
یازدهم ربیع الأول
۱۴۳۲

۲۵ بهمن ۸۹ ، ۱۷:۵۶

گاهی وقتا، باید ندونسته تأیید کنی!

شب دوشنبه
دهم ربیع الأول
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*فرازی از زیارت رجبیه. این مضمون تو خیلی از متون أدعیه و زیارات شیعه به چشم میخوره. من جمله زیارت جامعه کبیره: مؤمن بسرکم... .

۲۴ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۱۶

           بابابزرگ تعریف می‌کرد: اون وقت‌ها (حدود پنجاه‌ ـ شصت سال پیش) که ما نجف بودیم، شرکت کوکاکولا یه مرکز فروش تو نجف زده بود. و چون خیلی از مردم بار اولشون بود که نوشابه می‌دیدن، رفتن پیش مرحوم آیت اللـه شیخ عباس قمی، و از حکم خوردن نوشابه پرسیدند. ایشون فرموده بود: "این کوکاکولا که می‌گید، فایده‌ش چیه؟" گفته بودن: "برا هضم غذا خوبه." شیخ عباس جواب داده بود: "خب کم‌تر غذا بخورید!!"

شب جمعه
۲۹شوال۱۴۳۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
*ملّای رومی.

۱۵ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۹

           استاد داشت تعریف چند نفر از بزرگان علوم عقلی رو، راجع به ایدئولوژی (جهان بینی) نقل می‌کرد. در حینی که داشت تند تند توضیح می‌داد، یه دفعه مکث کرد و با لب‌خند کم‌رنگی گفت: البته بعضیا ـ در تعریفش ‌ـ می‌گن کسی که دماغ خیلی بزرگی داشته باشه، جهان بینی داره!

شنبه
۲۳شوال ۱۴۳۱

۱۰ مهر ۸۹ ، ۱۰:۱۸