یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۹ مطلب با موضوع «روایات» ثبت شده است

           یک. مرحوم سید بحر العلوم در رساله‌ی سیر و سلوکشون مطلبی دارند به این مضمون: "اگر عمل عبادی رو انجام دادی و نیمه کاره رها کردی، نفْس و حقیقتِ اون عمل به مخاصمه‌ی با تو بلند می‌شه..."!
           این مطلب نیاز به شرح و بسط داره، ولی به نوعی می‌شه گفت انجام ندادن یک کار، بهتر از نصفه رها کردن اونه.
           دارم به این فکر می‌کنم: انگار علاوه‌ بر این مطلب، شنیدن و دونستن مطالب، و عمل نکردن به اون‌ها هم چنین حکمی رو داره. انگار حقیقت اون عمل بر علیه تو شورش می‌کنه و خیلی توفیقات دیگه رو از تو می‌گیره.
           داشتم به این فکر می‌کردم که چرا نگارشم مثل قبل نیست. یعنی یک حالتی توی نوشته‌های سابقم هست که نوشته‌های جدیدم اون رو فاقد هستند.
           به این نتیجه رسیدم که خیلی چیزها هست ولی من نباید می‌دونستم! چون اهل عمل به اون‌ها نبودم، ولی خبردار شدم. و این خبرداری، شده مایه‌ی هلاکتم.
           گاهی اوقات تو خواب و بیداری مطالبی رو بهم می‌فهمونند که هضمش برام خیلی سنگینه؛ اگرچه اون حقایق کاملا صحیح و مطابق با واقع باشه. هضمش سنگینه، چه برسه به عمل کردنش!
           یه موقع‌هایی که توی خیابون راه می‌رم، از طرفی غبطه می‌خورم به حال مردمی که می‌بینم هیچ اطلاعی از مبانی واقعی دین ندارند.
           و از طرفی نمی‌تونم مثل اون‌ها باشم. اصلا نمی‌تونم بپذیرم که مثلا برگردم به هشت سال پیش خودم. اما از یه طرف دیگه، اراده‌ی عمل کردن به همه‌ی دونسته‌هامو ندارم. نه راه پس دارم و نه راه پیش.

           دو. یه روایت هست که روز قیامت خداوند از بنده‌اش می‌پرسه: آیا از وظایفت اطلاعی داشتی؟ آیا می‌دونستی واقعیّت و مطلب از چه قراره؟

           اگر بنده جواب بده: "نه"، خطاب میاد: چرا نرفتی یاد بگیری؟ چرا تلاش نکردی برای این‌که حق مطلب برای تو منکشف بشه و واقعیت رو بشناسی؟
           و اگر بگه: "بله، من حقیقت رو می‌شناختم"، خداوند می‌فرماید: تو که می‌دونستی، پس چرا عمل نکردی؟! (منگنه‌ی به تمام معنا)
           امام باقر علیه السلام بعد از نقل این مطلب، فرموده‌اند: این، معنای آیه‌یفَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة" (الأنعام/149) است!

           سه. می‌گن اهل جهنم از بوی بد عالم بی‌عمل در عذابند!

           حواست هست؟! اهل جهنم! نه اهل یه جای خوش‌ آب و هوا! اهل جهنمی که اگر به اندازه‌ی یک یه کف دست از آتشش رو بیارن تو آسمون دنیا، از تعفنش حیات از کره‌ی خاکی برچیده می‌شه...
           می‌گن قیامت، هرکس با حقیقتِ خودش محشور می‌شه... و این بوی بد، حقیقتِ اون بی‌خیالیِ کسیه که واقع رو می‌دونه و می‌زنه زیرش...
           إلهی لا تؤدّبنی بعقوبتک... و لا تَمْکُرْ بی فی حِیلَتِک...

 

           نکته‌ی ضروری: عالِم، نه لزوماً به معنای دانشمند کامل نیست. من و شما نسبت به خیلی مسائل "عالِم" محسوب می‌شیم، اگرچه نسبت به موضوعات دیگه‌ای "جاهل" باشیم. با این تفسیر و با توجه به حقیقت علم، میتوان گفت این عذاب خاص نیز مقول به تشکیک است! خدا ما رو حفظ کنه.

شب سـه شنبه
نیمه ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر اول این بود:
دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول

ای خوشا دامن صحرا و گریبان چاکی!
شاعر: ؟
بعد عوض شد به این چیزی که الآن هست.
طبیعتا از حافظ!

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۵

رُوِیَ عَن أبی‌محمدٍ الحسنِ العسکری علیه السلام:
از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده که حضرت فرمودند:

مَنْ أَنِسَ‏ بِاللَّهِ‏ اسْتَوْحَشَ مِنَ النَّاسِ
هرکس با خدا انس گرفته باشد و پروردگارش دلش را ببَرَد،
از ارتباط با مردم به وحشت می‌افتد و دیگر با آنها حال نمی‌کند! 

و عَلامةُ الأنسِ بالله الوحشةُ مِنَ النّاسِ. *
و به طور کلی  نشانه ی ارتباط قوی و سیم وصل (!) و  انس با خدا،
وحشت
از مردم و بی‌میلی از ارتباط غیر ضروری با آنان است.

پنـــج شنـبـه
3 / 4 / 1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به نقل از عدة الدّاعی ابن فهد حلّی، ص208.
به نقل از آیت اللـه سید علی قاضی شنیده‌ام که فرموده‌اند: بعد از اهل‌بیت عصمت، سه نفر به کمال رسیدند: سید بحر العلوم، سید بن طاووس و ابن فهد حلی! رضوان اللـه علیهم أجمعین.

کتاب عدة الداعی‌ ابن فهد خیلی نفیسه.
نقل می‌کنند یه عده یهودی اومدند پیش ابن فهد حلی. گفتند: شنیدیم شما می‌گید علمای امت پیغمبر ما، بر انبیاء بنی‌اسرائیل فضیلت دارند!
ابن فهد که ظاهرا توی باغش در حال بیل زدن بوده، می‌فرماد: بله! همین‌طوره!
اونا می‌گن: می‌تونی ثابت کنی؟
ابن فهد: بله! به شرطی که اگر ثابت کردم، مسلمان بشید.
اون‌ها هم قبول می‌کنند.
ابن فهد همون لحظه بیل رو می‌ندازه و بیل تبدیل به اژدها می‌شه!
علمای یهودی که توقع دیدن چنین صحنه‌ای رو نداشته‌ن، تا چشمشون به اون اژدهای عجیب و  غریب و بزرگ می‌افته، وحشت می‌کنن و پا به فرار می‌ذارن.
ابن فهد پشت سرشون داد می‌زنه: آهااااااای! کجا فرار می‌کنید؟! با این کار، تازه ثابت شد من و موسی در یک رتبه‌ایم! صبر کنید! بیایید تا فضیلتم رو ثابت کنم! وقتی عصای حضرت موسی اژدها شد، خودِ او هم ترسید (به تصریح قرآن (طه/67): فَأَوْجَسَ فی‏ نَفْسِهِ خیفَة) ولی الآن من نترسیدم!! 



تیتر از جودی خراسانی:
از دو جهان دل بُرید آن که به جانان رسید
با همه بیگانه شد هرکه به او آشناست.

۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۳۱

           یک. سیاه‌تر شده بود دلم. می‌خواستم (مثل این روش) خودمو زجر بدم به تقاص کارهام، ولی جرأتشو نداشتم.
           از خدا خواستم مریضم کنه. و من بدون هیچ پیش‌زمینه‌ی بیماری، همون شب مریض شدم!
           به قول معروف "مریضی مث کوه میاد، مث کاه میره". یعنی یهو مریض و کم‌کم خوب می‌شی.
           اما این دفعه‌ خوب شدنم سریع‌تر از مریض شدنم بود.
           من معتقدم اگه حاجتت الهی باشه، خدا ـ معمولا، در صورت نبود مانع ـ زود کارِتو راه می‌ندازه.
           حساب کردم از ماه رمضون امسال تا حالا، چهار بار در حدی مریض شده‌م که کارم به سرم و آمپول کشیده. در کل بنیه‌م خیلی ضعیف شده. قبلا سگ‌جون‌تر از این حرف‌ها بودم... یا منِ اسْمُه دواء.

           دو. من نمی‌دونم این آمپول‌زن‌ها کجا درس‌ خونده‌ن؟ آخه آدم دو تا پنی‌سیلین رو همزمان توی یه ماهیچه می‌زنه؟ پس این مدافعین حقوق بشر کجان؟! نمی‌گن این بیمار به ایستادن، یا حداقل نشستن نیاز داره!
           خدا بیامرزه زن‌عموی خدا بیامرزمون رو. (پیرزن پاک‌دلی بود. قبلا ذکر خیرش اومده) به بچه‌های شیطونی که یک دقیقه هم آروم و قرار نداشتند، می‌گفت: "بچه جون! مگه کونِ نشیمن نداری؟!"

           سه. روشن‌ضمیری رو دیدم و از حکایتِ مرض شب بیست و سوم ماه رمضان امسال و محروم شدنم از مراسم احیا براش گفتم، که حتی نتونستم قرآن سر بگیرم.
           خیلی عمیق به چشمام خیره شد و گفت: در تب کردن مؤمن، اسراری هست...
           چهار. روایت جالبی دیدم از رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا حُمَّ حُمَّی وَاحِدَةً
اگر مؤمن یک بار تب کند
 تَنَاثَرَتِ الذُّنُوبُ مِنْهُ کَوَرَقِ الشَّجَرِ
گناهانش مثل ریختن برگ از درختان ـ در خزان ـ می‌ریزد
فَإِنْ أَنَّ عَلَى فِرَاشِهِ فَأَنِینُهُ تَسْبِیحٌ
پس اگر ـ به واسطه‌ی بیماری ـ  در بستر  ـ از درد ـ ناله کند، ناله‌اش تسبیح (سبحان اللـه) است
وَ صِیَاحُهُ تَهْلِیلٌ
 و فریادش تهلیل (لاإله‌ إلّا اللـه) محسوب میشود.
وَ تَقَلُّبُهُ عَلَى فِرَاشِهِ کَمَنْ یَضْرِبُ بِسَیْفِهِ فِی سَبِیلِ اللَّه
‏.*
و از این پهلو به آن پهلو شدنش ـ از نظر ثواب و اجر ـ مثل کسی است که همیشه در راه خدا شمشیر می‌زند!

نیمه شب سه شنبه
24 / 03 / 1433

ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص193. ترجمه از خودمه.

تیتر از سعدی. درست و کاملش اینه:

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را.

۱۷ بهمن ۹۱ ، ۰۱:۲۷

روایت شده است (ظاهرا از پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین صلی اللـه علیهما و آلهما و سلّم) که:

إنَّ أکثرَ صیاحِ أهلِ النّارِ مِنَ التَّسْوِیفِ


بیشترین ناله و فریاد و ضجه‌ی اهل جهنم

به خاطر حسرتِ عقب انداختن و "امروز و فردا" کردن‌هایی است
که در دنیا می‌گفتند و در انجام کار خیر اهمال می‌کردند...*

شب یکـشنبه
اول ربیع الأول
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برای پیدا کردن این حدیث در منابع اهل تشیّع و تسنن، خیلی گشتم، اما عین این عبارت را جز در "جامع السعادات نراقی، ج3، ص59" پیدا نکردم. جای دیگری هم دیدم که ظاهرا عبارات جامع السعادات را استفاده کرده بود و هیچ‌کدام منبع حدیث را ذکر نکرده بودند.

و دیدم به عبارت: "مِن سَوْف" هم نقل شده، اما منبعی برایش ندیدم و در کتب اهل تسنن هم بدون ارجاع نقل شده بود.
با توجه به وثوقی که به مرحوم ملامهدی نراقی داریم و نقل علامه‌ی حسن‌زاده آملی این حدیث را، و همچنین متواتر بودن مفهوم حدیث، تقریبا ظن قریب به یقین حاصل می‌شود که این الفاظ از لسان معصوم علیه السلام نقل شده است.
و همان‌طور که می‌بینیم، عِطر این روایت، می‌رساند که از قلب صاحب نَفَسی صادر شده است. 


تیتر از: دفتر دوم مثنوی معنوی.
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کَشت...

۲۳ دی ۹۱ ، ۱۸:۴۷

           دیدید بعضی وقت‌ها الفاظی که به زبون میاد، از فکرمون سبقت می‌گیره و قبل از تأمل صحبت می‌کنیم؟
           داشتم وضو می‌گرفتم و توی آینه به خودم نگاه می‌کردم، یک دفعه بی‌اختیار ـ بدون این‌که تازگی این جمله رو خونده باشم یا اصلا از قبل توی ذهنم بوده باشه ـ از دهنم پرید: یا جُنادَة... اِسْتَعِدْ لِسَفَرِک... قبلَ حُلُولِ أجلِک...
           تعجب کردم! عجب! این عبارت از کجا اومد؟! این جمله رو کی گفت؟!
           فکر کردم... یادم اومد فردا (یعنی هفتم صفر، بنا بر روایت صحیح‌تر از بیست و هشتم ماه) شهادت آقا امام حسن مجتباست ـ علیه السلام‌ـ.
           حالا قضیه چیه؟ خودتون کاملش رو بخونید:

۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۳:۲۵

یَابْنَ آدَم!

أکثِر مِنَ الزّادِ فإنَّ الطَّریق بَعیدٌ بَعیدٌ
و جَدِّدِ السَّفینةَ فإنَّ البَحرَ عمیقٌ عمیقٌ
و أخلِصِ العَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بصیرٌ...*



ای فرزند آدم!

تا می‌توانی زاد و توشه ذخیره کن که (مقصد دور و) راه طولانی (و طاقت‌فرسا)‌ است.
و کشتی‌ات را تعمیر کن*، که آن اقیانوس بسیار عمیق (و ژرف) است
و عملت را خالص گردان، که بازرس (و قاضی و تحلیل‌گر اندیشه و رفتارت)، بسیار (دقیق و) تیز بین است...**

 

(عطف به مطلب قبل)

 

شب یکـ شنبه
بیست و چهارم
محرم الحرام
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوالعالم؛ شاید تعبیر بهتری بتوان برای ترجمه و مفهوم این عبارت آورد و آن این‌که این "تجدید" را طور دیگری معنا کنیم: کشتی‌ بهتری برای حرکتت انتخاب کن، که کنایه باشد از آن حزب و جریانی که تو در آن فضا داری به سمت خدایت حرکت می‌کنی. آن جریان و آن پیشوا و إمامی که انتخاب می‌کنی، آن به اصطلاح کشتی توست. تو آن را تجدید کن و تغییر بده از این وضعیتی که الآن هست، و این را تعمیر کن، به نحوی که که با شرایط سخت آینده‌ بتوانی با آن به سر کنی. به عبارت ساده‌تر: کشتی‌ای انتخاب کن که با آن غرق نشوی. و از همین‌جاست که از حضرت سیدالشهداء علیه السلام تعبیر به سفینة النجاة می‌شود. 

** قسمتی از یک حدیث قدسی است. کلمة اللـه، سید حسن شیرازی، ص471.

۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۱:۱۰

           یک. دهه‌ی اول محرم امسالْ مسئولیت کامل جلسه رو به عهده گرفته بودم. از صفر تا صد کارها رو خودم نظارت داشتم و تقسیم وظایف کرده بودم و همه‌ش دستور می‌دادم: بکنید، نکنید، بردارید، بذارید، بشینید، پاشید، برید، بیایید...
خلاصه...
           خیلی‌ها همون روزهای اول زبان به تمجید باز کردند که بَه بَه و چَه چَه، با این‌ جمعیتی که میاد، پرسنل پذیرایی و خادمین عجب نظمی دارند، عجب آرامشی اینجاست، عجب سکوتی، عجب جلسه‌ای، عجب حالی، عجب شوری، عجب مدیریتی، فلانی ـ اشاره به من ـ چقدر داره زحمت می‌کشه، ببینید رنگ و روش زرد شده از خستگی و...
           کار می‌کردیم، انصافا اذیت هم می‌شدیم، اما خیلی از زحمات رو به بچه‌ها می‌گفتم. خستگی‌هایی که پیش میومد، ناهماهنگی‌ها و اشتباهات دیگران که گاهاً باعث می‌شد زحمت شخصی من چند برابر بشه، این‌ها رو به بقیه‌ی خادمین می‌گفتم بعضی وقت‌ها. و اون‌ها که می‌دیدند نتیجه‌ی کار عیارش بالاست، ـ از نظر ظاهری البته ـ شروع می‌کردند به تعریف کردن. و من خب طبیعتا قند توی دلم آب می‌شد که امسال مسئول خادمین امام حسین هستم و خیر سرم حتما باید حضرت به من عنایت بیشتری داشته باشند که انقدر فشار روحی و جسمی روی من هست و... ای بابا! زهی خیال باطل.
           همون اواسط دهه بود که خواب استاد رو دیدم. نشسته بودند چهارزانو و به صورتم خیره بودند. یک تسبیح سفیدِ دونه‌ درشت دستشون بود و شروع کردند به تکون دادنش. به هم خوردن دونه‌های تسبیح، جرینگ جرینگِ بلندی داشت. توجهم رو به تسبیح جلب کردند و جمله‌ای تو این مایه‌ها فرمودند: چرا انقدر پر سر و صدا ذکر می‌گی/عبادت می‌کنی؟!
           همون‌جا، توی خواب گرفتم منظورشون چی هست. متوجه شدم معترض هستند که داری نوکری می‌کنی، زحمت رو می‌کشی، ظاهر خیلی موجّهی هم داره کارهات، ولی چرا با گفتن بعضی چیزها و در معرض ریا قرار دادن، زحماتت رو به باد می‌دی؟!
           غصه‌مه. هر کاری که می‌کنیم، این نفْس لامذهب توش دخیله... خدا دست همه‌مون رو بگیره. جوری بشه که همه زندگی‌مون بشه "او".

           

           دو. می‌گفت:

           رفتم دم خونه‌ی استاد، هرچی در زدم، راهم نمی‌دادند. چند باری آقازاده‌ها اومدند دم در و وقتی گفتم به آقا بگید کار واجب دارم، می‌گفتند: آقا فرموده‌اند فرصت هیچ ملاقاتی رو ندارم و به هیچ‌وجه کسی رو راه ندید.
           عزا گرفته بودم. رفتم حرم امام علیّ بن موسی الرضا علیه السلام و اصرار و التجاء کردم. قرآن خوندم و هدیه دادم به ثامن الحجج اباالحسن الرضا علیه السلام و به حضرت اصرار کردم که واسطه بشن استاد، من رو بپذیره.
           این بار با امیدواری برگشتم سمت منزلشون، که واسطه‌م امام رضاست!
تا رسیدم، زنگ زده و نزده، خود استاد در رو باز کردند! جوری که انگار منتظر من بوده‌ند. با همون دشداشه‌ی سفید و عِمامه‌ی سبزِ با تحت الحنک. بعد از سلام و علیک، بی‌مقدمه فرمودند: چی می‌خوای؟
           عرض کردم: شما چطور به این‌جا رسیدید؟
           همین‌طور که نگاهشون به من بود، با یه حال خاصی فرمودند: اخلاص... اخلاص... اخلاص.


           رحمةُ اللـهِ علیهِ رحمةً واسعةً.

شب یکـ شنبه
بیست و چهارم
محرم الحرام
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرمن پشیمنه بینداز و برو. 

خدا دست ما رو بگیره.

۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۰:۳۷

مجلس دوم: ورودیّه

ثمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ... حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ.
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟
فَقِیلَ: کَرْبَلَاءُ!
فَقَالَ‏ علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ!
ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ‏ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم.
فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَةً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ‏

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ‏

وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ‏

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ‏

قَالَ الرَّاوِی:

فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیهما السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی! هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ!؟
فَقَالَ علیه السلام: نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ!
فَقَالَتْ زَیْنَبُ: وَا ثُکْلَاهْ! یَنْعَى الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَیَّ نَفْسَهُ!
قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا عَلِیَّاهْ! وَا أُمَّاهْ! وَا أَخَاهْ! وَا حُسَیْنَاهْ! وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه...*

شنبه
دوم محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لهوف، ص82. به خاطر کمبود وقت نمیرسم ترجمه اش کنم. انشاءاللـه فرصتی دیگر.

۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۵:۱۷

           یک. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ، قَالَ:
           دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ- فَقَالَ لِی: یَا ابْنَ شَبِیبٍ! أَ صَائِمٌ أَنْتَ؟!
           فَقُلْتُ لَا!
           فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ‏ "رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ" فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا "وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى".‏
            فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ کَمَا اسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا.
           ...ریّان بن شبیب نقل می‌کرد که: در اول محرّمی، خدمت حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام رسیدم.
           حضرت به من فرمودند: ای پسر شبیب! آیا روزه‌ای؟
           عرض کردم: نه.
           فرمودند: امروز ـ اول محرم ـ روزی است که زکریا به درگاه الهی دعا کرد و گفت: "پروردگارا مرا از ناحیه خود فرزندى و نسلى پاک ببخش که تو شنواى دعائى"(سوره آل عمران، آیه‌ی 38: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ) و خداوند دعایش را مستجاب کرد و به ملائکه‌اش امر فرمود به او گفتند، " در حالى که او در محراب نماز مى‏خواند گفتند خداى تعالى تو را به یحیى مژده مى‏دهد" (همان، آیه‌ی 39: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى).
           پس هرکس در این روز روزه بگیرد و سپس به درگاه خداوند دعا کند، پروردگار دعایش را مستجاب می‌کند همان‌طوری که برای زکریا مستجاب کرد.
           
           ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ ـ فِیمَا مَضَى ـ یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً.

           بعد حضرت فرمودند: ای پسر شبیب! ماهِ محرّم، ماهی‌‌ست که مردمِ جاهلیت گذشته به خاطر حرمتش ظلم و قتال ـ در آن را ـ حرام می‌شمردند. اما این امت ـ که خودشان را منسوب به پیغمبر می‌دانند ـ حرمت این ماه و پیغمبرشان را نشناختند و در همین ماه نسل پیغمبر را کشتند و زنان حرمش را به اسیری بردند و اموالش را غارت کردند؛ خدا آن‌ها را نیامرزد.

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ کُنْتَ‏ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ.
           ای پسر شبیب! اگر برای چیزی گریان بودی، ـ یا: اگر خواستی برای چیزی گریه کنی ـ برای حسین پسر علی بن ابی طالب گریه کن، که او را سربریدند، همان‌طوری که گوسفند سربریده می‌شود؛ و همراه او هجده تنی از اهل‌بیتش کشته شدند که روی زمین مثل و مانندی نداشتند.

           وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ: "یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ".
           و واقعا آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌ها برای قتل او گریه کردند. و واقعا از آسمان برای یاری او چهار هزار فرشته نازل شد، اما ـ وقتی رسیدند ـ او را کشته یافتند، پس آن‌ها در کنار قبر سیدالشهداء ژولیده و آشفته و غبارآلود می‌مانند تا زمان ظهور قائم آل محمد، که از یارانش خواهند بود و ـ در آن وقت ـ شعارشان "یا لثارات الحسین" خواهد بود...

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ـ علیهم السلام ـ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ جَدِّی مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ!

ای پسر شبیب! پدرم ـ امام موسی بن جعفر ـ از پدرش ـ امام صادق ـ، به نقل از جدش ـ حضرت زین العابدین علیهم السلام ـ نقل کرد زمانی که جدّم حسین کشته شد، آسمان خون و خاک سرخ بارید!

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ ع حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً...

           ای پسر شبیب!
         اگر برای حسین علیه السلام گریه کنی تا این‌که اشک‌هایت روی صورتت  جاری شود، خداوند هر گناهی ـ کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد ـ که مرتکب شده‌ای را می‌بخشد.

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ.

           ای پسر شبیب!
           اگر دوست داری خداوند را ملاقات کنی در حالی که از گناه پاک باشی، پس حسین بن علی علیه السلام را زیارت کن...
           
           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ وَ آلِهِ، فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ.

           ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی در منازل بهشت همراه پیغمبر و آلش ساکن شوی، قاتلان حسین را لعنت کن.
           

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ ع فَقُلْ مَتَى مَا ذَکَرْتَهُ‏ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیما
           ای پسر شبیب!
           اگر دوست داری همان ثواب و درجه‌ی کسی که در رکاب حسین علیه السلام کشته شد را به تو هم بدهند، هرگاه او را یاد کردی، بگو: " یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً" ( ای کاش که من هم با آنان بودم و همراهشان به پیروزی و رستگاری بزرگی دست می‌یافتم)

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.

           یابن شبیب!
           اگر می‌خواهی با ما در مراتب بالای بهشت باشی، در حزن ما اندوهگین و  غمناک شو، و در شادی ما خوش‌حالی کن؛ و بر تو باد به دوستی و ولایت و پیرویِ ما، ـ و بدان که ـ اگر مردی ـ حتی ـ تکه سنگی را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد!*

دو.

در هر مصیبت و محنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در هر عزای دل شکنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در خیمه‌ی مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در مکتب ارادتِ ابنِ شبیب‌ها
هم‌ناله با اباالحَسَنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

إن کُنْتَ باکِیاً لِمُصابٍ کَالأنْبیاء
فِی الْإبْتِلاءِ و الحزَنِ فَابْکِ لِلْحُسَیْن

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب به هم زدنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

لب تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند بدنش فَابْکِ لِلْحُسَیْن

گرم طواف نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟! فَابْکِ لِلْحُسَیْن...

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

شب‌های جمعه دور و برِ قتلگاه عشق
با ناله‌ی کبودِ زنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن... **

صبح جمعه
اول محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ صدوق، ص130. گشتم ولی ترجمه درستی پیدا نشد، مجبور شدم خودم ترجمه کنم. اما در ترجمه بعضی عبارات، به ذکر مفهوم اکتفا کردم.
** غزل از یوسف رحیمی.

۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۹:۴۳

قال ابو عبداللـه الصّادق علیه السلام:
مَن وَجَدَ بَرْدَ حُبِّنا فِی قلْبِه فَلْیَکْثُرِ الدّعاءَ لِأمِّه فإنَّها لَمْ تَخُنْ أباهَ!


امام صادق علیه السلام فرمودند:
هرکس خنکای محبت ما اهل‌بیت را در دلش حس کرد
زیاد دعاگوی مادرش باشد **
که  او اهل خیانت نبوده است... ***

شب پنج شنبه
شانزدهم 
ذی الحجة
مصادف با ایام موفور السرور
عید بزرگ غدیر
1433

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این رقّتی که در دل و شوری که در سر است
ما را عواطف این همه از شیر مادر است!
/شاعر؟
** در چنین شب هایی بیشتر!
*** من لا یحضره الفقیه، ج3، ص493، ح4745.

۱۱ آبان ۹۱ ، ۰۱:۰۲